داستان کوتاه جدید

آموزش نویسندگی داستان کوتاه از شهروز براری

داستان کوتاه جدید

آموزش نویسندگی داستان کوتاه از شهروز براری

سلام خوش آمدید

گاهی« دلتنگ ایم» ...مثل خیابانی که به  بن بست منتهی می شود....

-گاهی «بی قراریم».. مثل پرنده ای که بالش راچیده اند و دلش پرواز می خواهد...

-گاهی «خسته ایم» مثل صبحی که فرهاد تمام شب ،  تیشه برکوه می زده ...

-گاهی رنجیده ایم ...مثل کودکی که 

مادرمهربان بی جهت به گوشش سیلی نواخته...

گاهی سرگشته ایم... مثل کسی که 

گمگشته ای دارد..

- گاهی خشمگین ایم..مثل کوهی که مواد آتش فشان درگلویش گیرکرده

- گاهی آرام نداریم..مثل پرنده ای که جفت اش را گم کرده..

- گاهی ناامیدیم ...مثل باغبانی که سرمای زود رس،  یکشبه باغش را خشکانده.

    نویسنده مهرزاد آزردگان 

- گاهی شادیم ...مثل دخترکی که 

عروسک رویاهایش را خریده

- گاهی سرکش ایم ..مثل فنری که بافشار در تنگنا قرارش داده اند

_گاهی از روزگار و یا بخت و اقبال بد  ، گلایه داریم ولی خاموش مانده و غرق در افکاری بی انتها ، تمام رویدادها و عملکردهای خودمان را موی به موی بررسی میکنیم، بی شک یکجای کار میلنگد ، جایی را اشتباه رفته ایم ، کوچه ای ، پس کوچه ای،  یا که حتی از درب اشتباهی وارد شده ایم که چنان مقصدمان به "هیچ" ختم شده ،  

_گاهی وقت ها محو در مرور خاطراتیم ، گاهی نیز امیدوار و شیفته ی روزهای نو و آینده ای مملو از شور و شوق زندگانی 

_گاهی اوقات روحمان  دمق و بی رمق میشود ، یی حوصله ، بی اعصاب، بهانه گیر ، دردمند ، آزرده ، رنجیده ،  ولی هر چه میگردیم  دلیلی برایش نمی یابیم ، گویی روحمان نیز  پریود شده .‌. 

گاهی هزار دلیل به خوشحالی اطرافمان میبینیم اما چیزی از درونمان ما را سمت غمناکی سوق میدهد . 

مطیع و طابع  احوال درونی مان هستیم ، 

بی آنکه تلاشی کنیم تا سر از اسرار   این "منه" در "من"  در بیاوریم . 

- گاهی مأیوس ایم..مثل قهرمان شطرنجی که مات شده

- گاهی  خودمان هم نمی فهمیم چه مرگ مان است ....واین ازهمه سخت تراست ودرمانی ندارد.....

  • hamed
هلسا

 منم هستم حلسا هلصا

  • hamed

قسمت هایی از داستان بلند   

  • hamed

 


دریافت 

متن و ترجمه آهنگ La Alegria :

Yo bebo y bebo y bebo para olvidarte
مینوشم و مینوشم و مینوشم ، تا فراموشت کنم
Yo duermo y duermo y duermo para no pensar
میخوابم و میخوابم و میخوابم ، تا بهت فکر نکنم
Maldito mundo
لعنت به دنیای پست
Vivir para pagar por el pecado de amarte
عشق تو تنها گناه من بود و در برابرش زندگیمو دادم
Maldita tu
لعنت به تو
Sueltame
بذار برم
Te digo que vida no tengo
بهت میگم که زندگی ای برام نمونده
Y es por tu culpa
و این بخاطر توست
Las noches igual que los días
شب ها درست مثل روزها
De soledad
پر از تنهاییست

تقدیم ب.ه.ا.  

  • MEHRABAN_Ghadiri

بسم الله الرحمن الرحیم 

  • hamed
روزنویس شهروز صیقلانی

نقد و دلنویس اجتماعی و سیاسی از   روزنویسی های شهروز صیقلانی 

  • hamed

   هاجر  

  شهروزبراری صیقلانی اثر رمان عاشقانه هاجر

 

  • hamed
سلام دزد
  • hamed

در حضور خارها هم میشود
یک یاس بود . . .
در هیاهوی مترسکها
پر از احساس بود . . .
می شود حتی
برای دیدن پروانه ها . . .
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود . . .
دست در دست پرنده . . .
بال در بال نسیم . ..
ساقه های هرز این اندیشه ها را
داس بود . . .
کاش می شد
حرفی از " ای کاش "
ها هرگز نبود . . .
هر چه بود احساس بود و
عشق بود و...
یاس بود ، 

  • hamed



دریافت
مدت زمان: 32 ثانیه  موجودی عجیب در تصاویر  مداربسته یک پارکینگ  در نیمه شب 


   

 

  • hamed
شعر نو  فاصله ها

"بغض من ناله زد و در دل یک آه شکست
دردِ تو ، از دلِ من تا دلِ مریخ نشست
یادِ تو در تهِ بن بستِ سَرم می رقصید
اشک آلود به زیر پتوأم می غلتید
من دچار غم و سرگیجه و تشویش شدم
گوش فرموده و زنجیرِ دلِ خویش شدم
فاصله از رهِ دورت مرا می بلعد
فاصله بر تو بر ریشِ مَنَت می خندد
فاصله دزد شد و صبر و قرارم بُرده
فاصله خون مرا کنج اتاقم خورده
فاصله قاتل دنیایِ قشنگم بوده
فاصله دشمن خونینِ دلِ افسرده
گریه کردن ... گله از فاصله ها، مبهم نیست
تابِ این فاصله های سرطانی کم نیست
فاصله زخم زده، سخت زمینگیرم کرد
فاصله از تو و دنیای تنت پیرم کرد
فاصله حاصلِ همخوابی من با بختم
ناله کن حال ... فروغ ... : "آه چقدر خوشبختم "
حامد خنجری عیدنک"

 

"فاصله یعنی جنون چشم و گریه دل خون

فاصله یعنی یه مرگ بارش و سیل و تگرگ

فاصله یعنی یه مرد بی حضور و بی نشون مثل یه درد

فاصله یعنی خدا یکی هست از ما جدا

فاصله یعنی جنون دردی از جنس درون

فاصله یعنی یه عشق مشقی که باید نوشت

فاصله یعنی خودم فاصله یعنی خودت

فاصله یعنی یه راه عشق به دوری مبتلا

فاصله یعنی یه راه راهی و از هم جدا

فاصله یعنی از نو نوشت حکم تقدیر، سرنوشت

فاصله یعنی یه بازی رای قطعی. کیست راضی

فاصله یعنی همین بخواب و رویا ببین

من نوشتم بی اراده درد من پایان نداره

ذهن من راهی نداره عقل میگه دارو میاره

شاید این چاره کاره عاشقی مرده دوباره"

امیراعظم

 

ستاره خاموش است

تلفن زنگ می زند

شب ادامه دارد

صبح نمی آید

پاییز تازه آمده

برای ماندن در تردید است

...

نقطه

فاصله

... سر سطر

***

واژه ی " است "

پشت " بود "

پنهان شده

دروازه ی دریا ها را هم

- تا شنا نکنم -

با هفت قفل آهنی بسته اند

...

کاغذی فقط روبرو یم گذاشته اند تا

به خودکار آبی آنرا سیاه کنم

تا

...

نقطه

فاصله

سر سطر

***

ببین چقدر مهربانی

که یخ بسته ام

ببین چقدر قهقهه سر داده ام

و تا فقط برای اینکه خط بزنم گریستن را

می خندم

***

از آفتاب نارنجی فاصله می گیرم

و به سربی آسمان می خندم

و حضور مربعی آبی

و حبوط مثلثی قهوه ای

و واو عطف

برای نقطه ای سیاه

و باز

...

نقطه

فاصله

سر سطر

***

هزار بار و با هزار زبان

از عشق سخن راندم

تو ،اما همیشه در هزارتویی هذلولی چرخیدی

که زمان بگذرد

تا من به ساعتی آبی

میان عقربه های مشکوک

ایستاده باشم

تا

...

نقطه

فاصله

سر سطر

***

حالا که به بودنم عادت نکرده اید

خودکار آبی را بر می دارم

و از سر دلتنگی

با رنگ زرد شروع می کنم

و در کمال آرامش

به پایان می برم

برای روزهای نبودن

که هنوز خورشید هست

با شعاعهای موازیش

که از یکدیگر

دور تر می شوند

و من که از سلاله بارانم

و از سلاله خورشید

و نه توان تابش خورشید را دارم

نه طاقت دیدن گریستن باران

...

می اندیشم برای روز های نبودن

..

وقتی نباشم

در دوست داشتن

فاصله را رعایت کنید

در سکوت فاصله را رعایت کنید

در نوشتن فاصله را رعایت کنید

و بیاد بیاورید

وقتی که ساعت سرخ درون سینه ی من

به چنگک درد آویزان بود

میان قهقهه مدام می گفتم

...

نقطه

فاصله

سر سطر

***

دو خط موازی را

نه ........

هزارخط موازی را

به دفتر مشقی قدیمی

- که گوشه ی انبار خاک می خورد -

به رنگ آبی

خاکستری

یا قرمز حتی

تا بر آن

مشق عشق را تمرین کنم

تا سراسر نفرت شود

به روزها و شبانی و دیگر باز

...

نقطه

فاصله

سر سطر     جواد شریفیان

 

 

کریم جمشیدی 

مرگ بر فاصله ها
فاصله ها نامردند
چشمها نگران در تب فردا هستند
فاصله ها میخندند
به من و فاصله ما بودن
بخدا بر همه کس میخندند
همه از حال هم آگاهیم
اگر فاصله ها اجابت بخشند.
سنگ بر شکمم گر بنهی
من نوعی در این فاصله ها نامردم
تو به من میخندی
نه به من ، بلکه به خود میخندی
تو که داری خبر از حال و تبم ، به چه چیزم شب و روز میخندی
فاصله بر من و تو میخندد
نه به من بلکه به دنیا خندد
مرگ بر این فاصله ها
فاصله از من امروز به فردای تو است
به چه می اندیشی
ساده است
فاصله ها میخندند..."

کریم جمشیدی . 


______


آله یار  


تابه غلط شنا کنی ،فاصله کم نمی شود

خط و جهت رها کنی ،فاصله کم نمی شود

دل بده تا به دل رسی حرف عمل نمی شود

عاشق اگر خطا کنی فاصله کم نمی شود

راست شوی صاف شوی فاصله رفته از میان

طاعتِ ادعا کنی فاصله کم نمی شود

تا تو بدون همّتی ،احمق بی حمیّتی

ره نروی دعا کنی فاصله کم نمی شود

نقش و نما نمی خرم صوت و صدا نمی خرم

تا دغل و ریا کنی فاصله کم نمی شود

تشنه چرا نمی شوی تا به تو عشق رو کند

تشنگی ادعا کنی فاصله کم نمی شود

تکیه به هر عصا مکن سجده به هر خدا مکن

بندگی دو جا کنی فا صله کم نمی شود

عاشق معرفت گرا محو و عدم نمی شود

قامت مرد نزد هر ناسره خم نمی شود

همسفر کبوتران زنده دل مگر شوی

جغد و کلاغ و شب پره مرغ حرم نمی شود"

  آله یار 

 

 

 

مرحوم هوشنگ ابتهاج ، سایه _ مزار ،  باغ محتشم رشت ، گیلان ، ایران . ۱۴۰۱ شهریور ماه 

 

  • MEHRABAN_Ghadiri
تظاهرات اخیر

داستان کوتاه خلاق  .      بداهه نویسی در تاکسی    با  شهروزبراری  .   داستان افراد بی گناهی  که در تظاهرات نبودن ولی..... 



 
 پیشگفتار  :      به ادامه مطلب کلیک نمایید ....

  • MEHRABAN_Ghadiri

داستان  جذاب  و  برتر  دومین جشنواره داستان نویسی مهرگان تورنتو کانادا با  ارای  خانه  ایرانیان    و  هیات داوران بخش داستان نیمه بلند .    در ادامه  بخوانید....   کلیک  شود

  • hamed
  • hamed

https://www.khabarfoori.com/fa/feeds/?p=Y2F0ZWdvcmllcz0xMzQmZGF0ZVJhbmdlJTVCc3RhcnQlNUQ9LTc3NzYwMDAmcG9zaXRpb25DYXRlZ29yeT0y



  • hamed

من سیاستمدار نیستم ،

یک فرد با روابط حکومتی نیستم ، هیچ مسولیتی در قبال تصمیمات و تحولات بین المللی ندارم ، اما در حد و حدود خودم و با نگاهی واقع بینانه ، من یک شهروند ایرانی ام . سی و هفت سال از تجارب زیستی روی شانه هایم سنگینی می‌کند، و تاریخ را خوانده ام ، و شاهد و حاضر و ناظر بر تاریخ شفاهی این دهه های اخیر نیز بوده ام ، پس می توانم در سطح یک فرد عامه ابراز نظر کنم ؟ نقد و انتقاد کنم ؟ خیر ، مادامی که راه حلی ارائه ندهم ، نمی توانم در خصوص مشکلات روز این کشور، ابراز نظر کنم ، زیرا به دستور حضرت آقا و عصایش ، اگر انتقاد کنیم ، محکوم به تخریب و سیاه‌نمایی می‌شویم، محکوم به نشر اکاذیب و اراجیف می‌شویم. پس در فرار از این اتهامات بنده در انتهای این مطلب ، راه حل خودم را برای حل مشکلات استراتژیک و بین المللی بین کشور آذربایجان، ترکیه ، روسیه ، ارمنستان و ایران ، ابراز خواهم کرد .

اگر از جد و اجدادمان ایرانی پیرامون روسیه پرسش کنید ، با حالت حزن انگیزی راجع به عهدنامه گلستان ، و ترکمنچای صحبت میکنند ، و جدا شدن قسمت هایی از کشور . 

اگر از نسل بعد جویا شوید ، و پدر بزرگان و مادربزرگان ایرانی بپرسند از روسیه چخبر؟ خواهند گفت که روسیه چگونه با سربازان قفقازی مشهد و مجلس را به توپ بستند . 

اگر از نسل بعد بپرسید که از روسیه چخبر ؟ راجع به سال‌های سخت جنگ عراق خواهند گفت ، اینکه روسیه به صدام سوخو و اف سی و پنج و مهمات می‌داد، ولی حاضر نبود به ایران حتی سیم خاردار بفروشد . 

اگر از نسل ما بپرسید ، ما از تکه پاره شدن و تقسیم دریاچه بزرگ کاسپین خواهیم گفت ، و اینکه در سالهایی که حواس همگی سوی مبحث انحرافی و جملاتی مانند : " خلیج همیشه فارس " جلب شده بود ، در سکوت دریای مازندران را بین هفت کشور تقسیم کردند .  

اگر از نسل امروزی در دو فردای دیگر از روسیه جویا شوید، از کریدور زنگزور‌ 

خواهند گفت . 

 آری 

کریدور زنگزور‌ 

 

یک اتفاق تاریخی و مهم . تمام حواس ها سمت تحولات جنگ اوکراین و روسیه و یا جنگ های رژیم صهیونیستی و غزه و حماس و حزب الله جلب است ، و بی صدا و آرام یک فاجعه در بالای سرمان مانند قده سرطانی پیشروی می‌کند و ما بی خبر هستیم . غده سرطانی به نام "کریدور زنگزور" 

 

همه چیز درباره ماجرای زنگزور: ایران، آذربایجان، ارمنستان و بقیه چه می گویند ؟ 

نگرانی از حذف مرز ایران- ارمنستان بیشتر بهانه است. مخالفان کریدور زنگزور به دلیل نگاه امنیتی و ایدئولوژیکی صرف به مسائل منطقه قفقاز جنوبی و خارج نزدیک ایران و حتی جهان و حتی نگاه امنیتی به ترک‌های آذربایجانی ایران فی‌الواقع نگران اتصال ترکیه به آذربایجان و کشورهای ترک آسیای میانه و تقویت سازمان کشورهای ترک و نقش‌آفرینی ناتو در منطقه و خروج آذربایجان از وابستگی به مسیر حمل‌ونقلی و انرژی ایران برای رسیدن به نخجوان هستند.

 در مقاله و مطلبی می خواندم و نقل قول از : 

دکتر افشار سلیمانی*

در سفر اخیر رییس‌جمهور روسیه به آذربایجان برای نخستین‌بار شاهد عیان شدن موضع پنهانی روس‌ها در حمایت از کریدور ارتباطی زنگزور شدیم.

 

 

سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه در انتقاد از ارمنی‌ها اعلام کرد که ارمنستان در حال خرابکاری در اجرای پروژه ارتباطی (کریدور زنگزور) است. هدف مسکو به دست گرفتن کنترل کریدور به اصطلاح «زنگزور» است که الهام علی‌اف با آن موافق است! اگرچه پیشتر نیز برخی مقامات روسی ازجمله سفیر روسیه در باکو و وزیر حمل‌ونقل این کشور تلویحا به این موضوع اشاره کرده و چراغ سبز نشان داده بودند.

 

 

در بیانیه سه‌جانبه ۱۰نوامبر ۲۰۲۰ که از سوی روسای‌جمهور آذربایجان و روسیه و نخست‌وزیر ارمنستان امضا شد، طرف‌ها به نظارت نیروهای روسیه بر کریدوری که آذربایجان و نخجوان را از طریق ارمنستان به هم پیوند می‌دهد رضایت داده و متعهد شده‌اند اما در این بیانیه نامی از زنگزور برده نشده است.

 

 

نگارنده بارها در یادداشت‌ها و مصاحبه‌های سه سال اخیر اشاره کرده‌ام که روسیه هم با احداث کریدور زنگزور موافق است اما اظهارات اخیر لاوروف در جریان سفر پوتین به آذربایجان آشکارترین و سطح بالاترین موضع‌گیری روسیه در این رابطه تلقی می‌شود.

 

 

آنچه برای طرف آذربایجان حائز‌اهمیت است، فراهم کردن مسیر بدون مانع به نخجوان است. روسیه در اینجا یک نسخه کمی روسی شده از گزینه کالینینگراد ارائه می‌دهد. غرب نیز در اینجا علاقه‌مند به عبور بدون مانع با عمل به اصل از آذربایجان به آذربایجان است. رییس‌جمهور روسیه پس از سفر به باکو، بار دیگر با الهام علی‌اف تماس گرفت. کرملین در حال افزایش فعالیت خود در قفقاز جنوبی است. ارمنستان به حمایت ایران در موضوع کریدور امیدوار است. منابع نزدیک به کرملین خاطرنشان کردند که مسکو درک می‌کند که رضایت تهران در این زمینه مهم است. براساس اطلاعات دریافتی از مجاری دیپلماتیک، طرف روسی موافق است که این جاده در صلاحیت ارمنستان باقی بماند.

 

 

جمهوری اسلامی ایران نیز بارها مخالفت خود را با راه‌اندازی کریدور زنگزور در عالی‌ترین سطوح اعلام کرده و دلیل مخالفت خود را ایجاد تغییرات ژئوپلیتیک در کنار مرزهای خود و نیز انسداد (احتمالی) مرز ایران- ارمنستان در صورت عملیاتی شدن این کریدور و انسداد مسیر ایران به اروپا دانسته است!

 

 

ارمنستان مخالفت آشکاری با ایجاد دالان زنگزور نکرده اما در عین حال مسیرهای جایگزینی هم برای آن معرفی کرده و از طرح موسوم به چهارراه صلح سخن به میان آورده است‌ اما از مواضع مکرر ایروان چنین برمی‌آید که این کشور تلویحا با کریدور زنگزور مخالفتی ندارد ولی با نظارت نیروهای صاحبان روسی بر آن و از خارج شدن این محور از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی خود و بین‌المللی شدن آن مخالف است و بر استقرار پست مرزبانی و گمرکی در این محور (و هر مسیر دیگری که از ارمنستان عبور کند) و کنترل آمد و شد و محموله‌ها در این مسیر تاکید دارد.

 

 

آذربایجان، روسیه و ترکیه با تحت حاکمیت ارمنستان قرار گرفتن‌ این محور و حفظ تمامیت ارضی ارمنستان مخالفتی ندارند اما بر عدم استقرار پست‌های مرزی و گمرکی ارمنستان به دلیل تردد شبانه‌روزی اهالی آذربایجان و نخجوان و بین‌المللی شدن این کریدور تاکید دارند، از این رو مدل کالینینگراد را توصیه می‌کنند. روسیه هم بر نظارت خود بر این مسیر اصرار می‌ورزد که مورد پذیرش آذربایجان واقع شده و ترکیه هم با سکوت خود تلویحا به آن چراغ سبز نشان داده است.

 

 

اگرچه گفته می‌شود آمریکا و اتحادیه اروپا نیز با کریدور زنگزور مخالفند اما موضع مخالفت موکدی از سوی آنها در این رابطه مشاهده نشده است و با توجه به موافقت و حمایت ترکیه که متحد غرب و عضو ناتو از این راهرو که متضمن منافعی در قفقاز و آسیای مرکزی برای آنهاست و ایران و روسیه را هم دور می‌زند و این دو کشور را به کریدور زنگزور وابسته و کریدور میانی را هم تقویت و مقرون‌به‌صرفه‌تر می‌کند، به نظر نمی‌رسد که غرب مخالفت جدی با آن داشته باشد.

 

 

از آنجایی که تجاوز روسیه به اوکراین موجب انسداد خطوط شمالی کریدور شمال- جنوب و بروز مشکل در انتقال انرژی برای روسیه در این محور شده است، روسیه را بیش از پیش نیازمند کریدور زنگزور می‌کند بنابراین مسکو با تحت فشار قرار دادن ایروان مصرا خواستار ایجاد این کریدور ارتباطی از طرف ارمنی‌هاست و آذربایجان نیز برای تقویت مناسبات خود با ترکیه و خروج از وابستگی به مسیر ایران برای رسیدن به نخجوان و دیگر مزایای مرتبطه پروژه زنگزور را پیگیری می‌کند.

 

 

در هر حال به نظر می‌رسد چالش‌ها و اختلافات موجود میان بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای سبب بلاتکلیفی سرنوشت کریدور زنگزور شده و در صورت توافق همه طرف‌ها یا چربیدن توانمندی یکی از طرف‌ها احتمال راه‌اندازی آن افزایش خواهد یافت. به ویژه آنکه اگر این کریدور سبب انسداد مرز ایران -ارمنستان نشود از شانس بیشتری برخوردار خواهد شد و چه‌بسا در این صورت منافع زیادی هم برای ایران از جمله اتصال ایران به همین کریدور در پی خواهد داشت.

 

 

همواره این سوال بدون پاسخ مانده که اگر باوجود انسداد مرزی با ایران، ارمنستان که تخت گاز به سوی غرب می‌رود و دیگر بازیگران و ذی‌نفعان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای به عملیاتی شدن این کریدور چراغ سبز دهند، جمهوری اسلامی ایران چه واکنشی نشان خواهد داد یا اینکه چه واکنشی می‌تواند، نشان دهد؟ آیا قرار است زخم جدیدی از ملایان عمامه بسر بر پیکر این مرز و بوم برود آید؟ 

 

 

در همین حال سوالات دیگری نیز به ذهن متبادر می‌شود، ازجمله اینکه چرا ارمنستان موضع گنگ و مبهمی در این رابطه دارد و صراحتا از حذف مرز زمینی خود با ایران در صورت اجرای طرح کریدور زنگزور سخن نمی‌گوید؟ در همین حال بدون توجه به مواضع ایران و روسیه با سرعت زیادی به سوی دولت‌ها و ساختارهای نظامی و سیاسی و اقتصادی غرب طی طریق می‌کند؟

 

 

با تاکید بر اینکه بنده موافق حذف مرز ایران-ارمنستان نیستم و برخی هم معتقدند که مرز حذف نمی‌شود به چند نکته می‌پردازم: برخی تصور می‌کنند درصورت عدم پذیرش کریدور زنگزور از سوی ارمنستان، آذربایجان منفردا یا به کمک روسیه یا ترکیه یا هردو زنگزور را تصرف و در آنجا کریدور احداث خواهند کرد!

 

 

احداث کریدور و بهره‌برداری از آن امنیت می‌خواهد و با اقدام نظامی امنیت وجود نخواهد داشت بنابراین حمله نظامی در کار نخواهد بود. ارمنستان هم مانند روسیه با کارت ایران بازی می‌کند تا امتیازات لازم را از روسیه و ترکیه و آذربایجان و غرب دریافت کند و همچون روسیه دستش رو خواهد شد.

 

 

بارها در طول این سال‌ها به سهم خویش تاکید کرده‌ام هیچ‌وقت روسیه و ارمنستان متحد استراتژیک ایران نمی‌شوند. دست روسیه بارها رو شده اما روسوفیل‌ها در ایران زیر سبیلی رد کرده‌اند. دست ارمنستان هم تا حدودی رو شده اما ارمنی فیل‌های وطنی نپذیرفته‌اند! منافع و امنیت ملی کشورها براساس منافع متقابل مبتنی بر موقعیت‌های ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک قابل احصاست.

 

 

در موضوع خطوط حمل‌ونقل و انرژی مولفه‌های نزدیک بودن، امن بودن و ارزان بودن همواره مورد توجه کشورهای ذی‌نفع بوده،هست و خواهد بود. نگارنده به عنوان کارشناسی که دست‌کم از بدو فروپاشی شوروی و ظهور کشورهای نو استقلال مشترک‌المنافع در رابطه با تحولات این منطقه قلم می‌زنم و سخن می‌گویم و تجربه کار ستادی و صفی در منطقه دارم معتقدم که دستگاه‌های تصمیم ساز و روسوفیل‌ها و آرمنیوفیل‌ها هیچ‌وقت به نظر کارشناسان واقعی توجه نمی‌کنند و بیشتر از دیدگاه‌های ناکارشناس متملق و فرصت‌طلب و به نرخ روز نان خور بهره می‌جویند و هزینه‌های زیادی بر مردم و کشور و نظام تحمیل می‌کنند.

 

 

به کارشناسان مستقل و آگاه و دلسوز هم همین ناکارشناسان برچسب‌های مختلف می‌زنند. تعداد قابل‌توجهی هم در ایران که سواد و تجربه لازم را ندارند همواره از بحران‌سازی ارتزاق می‌کنند. همواره راه ایران به غرب اروپا از ترکیه بوده است. از طریق دریای خزر و آذربایجان و روسیه و اوکراین هم به شرق اروپا بوده و هست که اکنون به دلیل تجاوز روسیه به اوکراین این مسیر مسدود است. حتی اگر منظور رفتن به دریای سیاه هم باشد از طریق آذربایجان و گرجستان به‌راحتی میسر است.

 

 

با کریدور زنگزور روسیه و غرب و ترکیه و کشورهای حاشیه خزر و چین موافقند. ارمنستان هم احتمال زیاد با این طرح موافق است تا از محاصره ژئوپولیتیک خارج شود و صرفا بر حاکمیت و تمامیت ارضی خود بر این مسیر 45کیلومتری که از اراضی این کشور می‌گذرد، تاکید دارد که حق قانونی‌اش است.

 

 

اگر ارمنستان خودش با آذربایجان و روسیه و ترکیه توافق کند ایران چه واکنشی نشان خواهد داد یا می‌تواند نشان دهد؟

 

 

راه‌های ارمنستان به ایران و گرجستان برای استاندارد شدن حداقل نیاز به 5‌میلیارد‌دلار سرمایه‌گذاری دارد. حتی اگر کریدور زنگزور هم محقق نشود به هر تقدیر آذربایجان از طریق ارمنستان به نخجوان و ترکیه متصل خواهد شد. ارمنستان هم به آذربایجان و ترکیه وصل خواهد شد. ترکیه هم به ارمنستان و آذربایجان و دریای خزر و آسیای میانه متصل خواهد شد. اگر نگرانی از ناتو هم وجود دارد باید تاکید کنم که ترکیه کشور همسایه ایران بیش از هفت دهه است که عضو و پایگاه ناتو است یعنی ایران در همسایگی ناتو قرار دارد.

 

 

نگرانی از حذف مرز ایران- ارمنستان بیشتر بهانه است. مخالفان کریدور زنگزور به دلیل نگاه امنیتی و ایدئولوژیکی صرف به مسائل منطقه قفقاز جنوبی و خارج نزدیک ایران و حتی جهان و حتی نگاه امنیتی به ترک‌های آذربایجانی ایران فی‌الواقع نگران اتصال ترکیه به آذربایجان و کشورهای ترک آسیای میانه و تقویت سازمان کشورهای ترک و نقش‌آفرینی ناتو در منطقه و خروج آذربایجان از وابستگی به مسیر حمل‌ونقلی و انرژی ایران برای رسیدن به نخجوان هستند.

 

 

در حالی که با برخورداری از سیاست خارجی متوازن و غیر‌تنش‌زا و تعامل دو و چندجانبه ایجابی و تقویت اعتماد متقابل با کشورها به ویژه کشورهای پیرامون بیشتر نگرانی‌ها قابل رفع هستند و تهدیدهای متصوره به فرصت‌ها تبدیل می‌شوند.باید خاطرنشان کنم که کسانیکه نگران راه اندازی کریدور زنگزور هستند نباید فراموش کنند که ترکیه سالهاست ازطریق خط آهن هزار کیلومتری قارص-آخالخالاکی(درگرجستان)-بندر باکو-دریای خزر-ترکمنستان و قزاقستان  باآسیای مرکزی مراودات حمل ونقل کالا  دارد و محموله های ناتو به کشورهای آسیای مرکزی از همین طریق به این منطقه منتقل شده است.

 

 

مزید براین چین و کشورهای آسیای مرکزی و آذربایجان و ترکیه پیگیر جدی همین مسیر تحت عنوان کریدور میانی یا ترانس خزر هستند.!

 

 

ازسوی دیگر درصورت عدم تحقق کریدور زنگرور به هرتقدیر آذربایجان ازطریق اراضی ارمنستان به نخجوان و ترکیه متصل خواهد شد و ارمنستان هم که در وضعیت نیمه محاصره قراردارد این هدف را دنبال می‌کند که خطوط مواصلاتی اش با آذربایجان و بویژه ترکیه با مرز ششصد کیلومتری گشوده شود و این اتفاق به هر طریق رخ خواهد داد.جمهوری اسلامی ایران در پرتو سیاست خارجی آرمانگرایانه غیر‌واقع‌بینانه و غیرکارشناسانه و یک‌سویه و غیر‌متوازن و نهادن همه تخم‌مرغ‌های خود در سبد روسیه و چین فرصت‌های زیادی را در قفقاز (به ویژه در آذربایجان) و آسیای مرکزی و در مجموع در حوزه خارج نزدیک خود در رابطه با ارتباطات و صدور و ترانزیت انرژی از دست داده است و در صورت ادامه این مسیر فرصت‌های اندک باقیمانده نیز از دست خواهند رفت.

 

 

تامین منافع ملی ایران و استفاده حداکثری از موقعیت ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک کشورمان مستلزم ایجاد تحولاتی در اندیشه و رویکردها و استراتژی سیاست خارجی است (به ویژه آنکه روابط ایران و آذربایجان نیازمند نوسازی برپایه اعتماد و احترام متقابل است).در شرایط کنونی اقدامات سخت‌افزاری احتمالی به زیان ایران است. بهترین راه، دیپلماسی است اگر ارمنستان در عدم تمایل به کریدور زنگزور و از دست ندادن احتمالی مرز خود با ایران جدی است. یک پیمان دوجانبه درخصوص تعهدش به اینکه مرز خود با ایران را حفظ خواهد کرد به امضا برساند.

 

 

در خاتمه پیشنهاد می‌کنم جمهوری اسلامی ایران و آقایان ملا و عمامه پوش ، به جای واکنش‌های احساسی پیشنهاد برگزاری یک نشست چندجانبه با ترکیه، آذربایجان، ارمنستان و روسیه در اولین فرصت ممکن در تهران را ارائه کند و پس از رایزنی‌های لازم برای شرکت در این نشست از وزرای امور خارجه و حمل‌ونقل این کشورها به منظور مشورت و سنگ‌واکنی دعوت به عمل آورد.. 

 

ضمنن بهتر است برای پرونده سازی برای جوانان وطن ، تمرکز خود را بروی حفاظت و صیانت تمامیت ارضی و پیشرفت و آبادانی وطن بگذارند ، تا لکه ننگی جدید بر تاریخ شفاهی مان خلق نشود . 

 

           مخلص /شین براری . شیراز ۱۴۰۳ شهریور 

 

 

 

 

  • MEHRABAN_Ghadiri

"بغض من ناله زد و در دل یک آه شکست

دردِ تو ، از دلِ من تا دلِ مریخ نشست

یادِ تو در تهِ بن بستِ سَرم می رقصید

اشک آلود به زیر پتوأم می غلتید

من دچار غم و سرگیجه و تشویش شدم

گوش فرموده و زنجیرِ دلِ خویش شدم

فاصله از رهِ دورت مرا می بلعد

فاصله بر تو بر ریشِ مَنَت می خندد

فاصله دزد شد و صبر و قرارم بُرده

فاصله خون مرا کنج اتاقم خورده

فاصله قاتل دنیایِ قشنگم بوده

فاصله دشمن خونینِ دلِ افسرده

گریه کردن ... گله از فاصله ها، مبهم نیست

تابِ این فاصله های سرطانی کم نیست

فاصله زخم زده، سخت زمینگیرم کرد

فاصله از تو و دنیای تنت پیرم کرد

فاصله حاصلِ همخوابی من با بختم

ناله کن حال ... فروغ ... : "آه چقدر خوشبختم "

حامد خنجری عیدنک"

 

 

 

"فاصله یعنی جنون چشم و گریه دل خون

 

فاصله یعنی یه مرگ بارش و سیل و تگرگ

 

فاصله یعنی یه مرد بی حضور و بی نشون مثل یه درد

 

فاصله یعنی خدا یکی هست از ما جدا

 

فاصله یعنی جنون دردی از جنس درون

 

فاصله یعنی یه عشق مشقی که باید نوشت

 

فاصله یعنی خودم فاصله یعنی خودت

 

فاصله یعنی یه راه عشق به دوری مبتلا

 

فاصله یعنی یه راه راهی و از هم جدا

 

فاصله یعنی از نو نوشت حکم تقدیر، سرنوشت

 

فاصله یعنی یه بازی رای قطعی. کیست راضی

 

فاصله یعنی همین بخواب و رویا ببین

 

من نوشتم بی اراده درد من پایان نداره

 

ذهن من راهی نداره عقل میگه دارو میاره

 

شاید این چاره کاره عاشقی مرده دوباره

  • تورج میراصلانی



دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 

  • hamed

   دریافت
عنوان: نخستین عشق
حجم: 2.77 مگابایت
توضیحات: رمان پی دی اف کانون شهروز براری

مشاهده نخستین عشق
عنوان: نخستین عشق
حجم: 2.77 مگابایت
توضیحات: برای مشاهده بالا کلیک نمایید
 



دریافت
حجم: 4.19 مگابایت
توضیحات: حکمت بیقراری

مشاهده فایل حکمت بیقراری
حجم: 4.19 مگابایت
توضیحات: برای نمایش پی دی اف بالا کلیک نمایید



 


دریافت
عنوان: ویکتور هوگو زندگی و اثارش
حجم: 7.81 مگابایت
توضیحات: بیوگرافی ویکتورهوگو و اثارش دریافتی
مشاهده فایل
عنوان: ویکتور هوگو زندگی و اثارش
حجم: 7.81 مگابایت
 


 



زمانی برای گریستن نیست دریافت
عنوان: رمان زمانی برای گریستن نیست
حجم: 4.91 مگابایت
توضیحات: کانون شین براری
دریافت


 

  • MEHRABAN_Ghadiri

 

دریافت

دریافت
عنوان: آهنگ شاد امیر شاملو
حجم: 13.2 مگابایت
توضیحات: آهنگ ای یار بیا بریم به دریا
برای پخش آهنگ کلیک نمایید

  • MEHRABAN_Ghadiri

یوهان ولفانگ گوته

  • MEHRABAN_Ghadiri
شعر در ادبیات داستانی

 ژانری به نام «داستان شاعرانه»/ نویسندگانِ بسیاری در آمیختن شعر و نثر تلاش کرده‌اند

پس از شکوفاییِ داستان کوتاه در ادبیات فارسی، به‌واسطۀ پیشینۀ شعری ایرانیان، ژانری پدید آمد که هم شعر است، هم داستان کوتاه. که یک پژوهشگر در کتابی از آن با عنوان «داستان شاعرانه» یاد کرده است.

شناسایی ژانری به نام «داستان شاعرانه»/ نویسندگانِ بسیاری در آمیختن شعر و نثر تلاش کرده‌اند

به گزارش خبرنگار ایلنا، کتاب «شاعرانگی در داستان کوتاه» از «مهران عشریه» با مقدمۀ «حسین پاینده» منتشر شد و ناشر این کتاب، انتشارات مروارید است.

مهران عشریه درباره این کتاب به ایلنا گفت: پس از شکوفاییِ داستان کوتاه در ادبیات فارسی، به‌واسطۀ پیشینۀ شعری ایرانیان، ژانری پدید آمد که هم شعر است، هم داستان کوتاه. گونه‌ای که در آن توامان از عناصر داستان و ابزارهای شعر، در فرم و زبان استفاده می‌شود. این کتاب، بر این گونۀ ادبی، نامِ «داستان شاعرانه» را نهاده است؛ به زیرشاخه‌های آن پرداخته و با بررسی داستان‌های کوتاهِ برجستۀ این جریان، «داستان شاعرانه» را می‌شناساند.

او با اشاره به اینکه نشان‌دادنِ نزدیکیِ ژانر داستان کوتاه با شعر، نسبت به ژانرهای دیگر، از مهم‌ترین دغدغه‌های مطالعۀ این متن است، گفت: به‌واسطۀ همین نزدیکی، آثاری خلق شده‌اند که گویی تلفیق شعر و داستان کوتاه‌اند؛ آثاری که به عنوان جریانی جداگانه دارای مشخصه‌های ویژۀ خود هستند. برخی نویسندگان ایرانی توانسته‌اند به‌خوبی از مشخصه‌های داستان شاعرانه استفاده کنند و آثاری درخور بیافرینند.

عشریه خاطرنشان کرد: در شناساندن «داستان شاعرانه» از مفاهیم، نظریه‌های نوین ادبی و پژوهش‌های علمیِ تازه استفاده شده و مطالعۀ نظام‌مند و نقادانۀ ادبی از ضرورت‌های این کتاب بوده است. از کلی‌گویی‌های بی‌استدلال، اظهارنظرهای دل‌خوش‌کُنک و قصه‌گویی‌های سرگرم‌کننده پرهیز شده است.

این پژوهشگر حوزه تئاتر و ادبیات یکی از دلایل اصلی نگارشِ این متن را پاسخگویی به برخی ابهام‌ها دربارۀ موضوع اصلیِ کتاب خواند و گفت: سعی بر آن بود تا با بررسی و تبیین مشخصه‌های داستان شاعرانه و تحلیل‌های موشکافانه این جریان ادبی را به‌درستی معرفی کرده و این کتاب روزنه‌ای باشد برای پژوهشگران، نقادان ادبی و به‌خصوص داستان‌نویسان در راستای پیشرفت ادبیات داستانی.

عشریه با اشاره به ساختار کتاب یادآور شد: در فصل مفاهیم و کلی‌ها، به ویژگی‌های داستان کوتاه، دلایل قرابت آن با شعر و مشخصه‌های شعر منثور، نثر شاعرانه و داستان شاعرانه، به‌طور مفصل، پرداخته‌ام. داستان شاعرانه به واسطۀ استفاده از عناصر داستانی، از دیگر انواع نثرهای شعرگونه متمایز شده است. داستان کوتاه شاعرانه را به دو نوع تقسیم کرده، خصوصیات هریک را توضیح داده‌ و در پایان فصل، چگونگیِ عناصر داستان شاعرانه را بیان کرده‌ام.

او در ادامه یادآور شد: نویسندگانِ بسیاری در آمیختن شعر و نثر تلاش کرده‌اند، اما تعداد اندکی توانسته‌اند آثار شایسته‌ای به خصوص در ژانر داستان عرضه کنند.

عشریه همچنین با اشاره به دیگر مواردی که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است، گفت: همچنین در زمینه بررسیِ داستان‌های نمونۀ شاعرانه، داستان‌نویسانی انتخاب شده‌اند که سال‌ها در زمینۀ تولید داستان‌های شاعرانه کوشش کرده و از شاهکارهای این جریان‌اند؛ کسانی که به‌خوبی می‌دانستند از این فضا، چه می‌خواهند و چه چیزی را باید بنویسند و رعایت کنند.

او در پایان با اشاره به اینکه شاعرانگی در داستان کوتاه در بدو امر، پژوهشی در راستای پایان‌نامۀ دانشجویی او بود، گفت: این مطالعه، با موفقیت، مراحل دانشگاهیِ خود را سپری کرد و با راهنماییِ استادان و صاحب‌نظرانِ ادبی، چشم‌اندازِ بزرگ‌تری پیدا کرد؛ و کتاب‌شدگی این پژوهش دو ساله، مدیون دستگیریِ دکتر حسین پاینده است که با ملاطفت و توجه، سهم اصلی را در به چاپ‌ رسیدن آن ایفا کردند.

«شاعرانگی در داستان کوتاه»، در قطع رقعی، ۳۳۴ صفحه و بهای ۵۹ هزار تومان توسط انتشارات مروارید در پاییز ۱۳۹۹ در چاپ اول انتشار پیدا کرده است

  • hamed

  داستان ما     کوتاه ولی خلاق ‌    عاشقانه  ترش و شیرین    شاد و غمگین       داستان کوتاه از شین براری.  نشر افتاب

  • hamed
کلیپ کوتاه  ویژه  چهارشنبه سوری و سینزده بدر

 

   کلیپ کوتاه  و کم هجم  بدون شرح . ... .‌ 


 

   کلیپ کوتاه   و  بدون شرح     ۱۳ بدر  شما   بدر  باشه .   تموم بدی ها و ناخوشی ها  واسه  قلب های سیاه و بد طینت باشه .  دلتون شاد و غریب با کینه  باشه .  یه دل  دریایی  از جنس   عشق توی سینه باشه . 


  دریا دریا   دریا    من با تموم دردام .     کاشکی دوباره فردا   عشقمو ببینی  ... 



 اخبار گیلکی  طنز چهارشنبه سوری .....



عکاسی به روش سنتی و قدیمی  در افغانستان .   گویی  انقلاب  و یا شاید بهتر بگوییم  به قدرت رسیدن طالبان    زمانه را صد سال به عقب کشیده .  دختران حق رفتن به مدرسه را ندارند .   و  آواز خواندن بانوان ممنوع .   .  البته  پیتزا  ممنوع نشده . ب خلاف کره شمالی که پیتزا نیز ممنوع است و داشتن موبایل نیز ممنوع است ‌‌    البته ما که موبایل داریم  نیز  همچین  احساس آرامش  نداریم   و  همان بهتر که نباشد  چیزی اگر قرار است    با هزار طرح صیانت و سیاست  و  سرعت پایین و سانسور و فتا و احضاریه و بازخواست و ستار بهشتی ها    همراه باشد ‌   


  .    

چهارشنبه سوری تون بی خطر  


شهروز براری صیقلانی مدرس نویسندگی خلاق



 


  • MEHRABAN_Ghadiri
The owl fell to Homa, no one said anything The mouse came and became a dragon, no one said anything The one who declared the drawing of Kadkhodai wrong With little help, he became a god, no one said anything The nation whose tower was a symbol of celebration The moon mourned, no one said anything
  • hamed
درد دل  هموطن

 و از همه بیشتر گلایه   دارم از آن فامیل  دور سعید .  

  • hamed
تشخیص رنگ در نویسندگان
  • hamed
داستان کوتاه پی دی اف

بروی لینک زیر کلیک نمایید . فایل پی دی اف 
http://uppc.ir/do.php?filename=163792618184051.pdf

  مشخصات :   بدایه های شهروز براری   فایل مجازی داستان کوتاه .   نویسندگی خلاق 

  • hamed
توسط مجتبی بنی‌اسدی
  • hamed
سکوت ناودان ها

کوتاه و نقد سکوت ناودان ها
سکوت ناودان ها در زنگ تفریح میان دو باران

  • تورج میراصلانی



 داستان کوتاه ادبی انتقام سخت
  • hamed

داستان بانو عین | شبکه اجتماعی face book

  • hamed
چه خبر تیمارستان؟
  • hamed

تجسم مادر و عطر خاک

  • تورج میراصلانی
داستان حقیقی راز یک قتل
داستان حقیقی راز یک قتل
♠♣♥♦صفحه۸ خط هفتم داستان حقیقی جالب 
  • hamed

داستان کوتاه مجازی عزل تا ابد :: داستان نویسی

  • hamed
عاشقانه متن

متن عاشقانه 

  • hamed
کمد جادویی
  • hamed
pdf رمان رایگان ناولز  عاشقانه
  • hamed
  • hamed
  • hamed
  • hamed
  • hamed
  • hamed
  • hamed

               کتابناک شهروز براری صیقلانی رمان نویس سبک خاص مدرنیته 

   

  • hamed
  • hamed

  

 

   صدای ساز و دوهول. پیچیده توی خانه ی وارثی و    نیمه. مخروبه  ای که من توی یکی از محدود اتاق های سالمش زندگی میکنم .   

 مهمان ها همگی. با قد و قامتی اعجاب انگیز و بالای سه متر. از درز دیوار ها و شکاف  بین آجرچین  دیوارهای قدیمی خانه ظهور میکنند و با چهره های وحشتناکشان و دهان هایی که لحظه لبخند تا بنا گوش  باز میشود. به من خیره مانده اند ،   چشمانشان کاملا سیاه ست و شکل چشم گربه.  عمودی ست.   

  عطر کندور و عود پیچیده در خانه ،      کسی پوست پیاز میسوزاند و پوست  تخمه   ،     کسی میخواند ،    بادا بادا مبارک بادا.   ایشالله مبارک بادا.     ،   امشب چ شبی ست.  شب. مراد. است.    امشب ، مراد. بابا.....             کابوس          پسرکی مطرود و بی بهار 

                     عروسیه اجنه              اوهام و توَهُمات      

 خدای من اینجا چه خبر است ، من چرا جای داماد نشسته ام سر سفره ی عقد؟ 

عاقد چرا لخت است؟ مهمانان چرا یک وجب بالاتر از زمین راه میروند و شاخ دارند، عروس چرا سبیل هایش را تا بناگوش تابانده؟... لابد اسیر کابوس شده ام ، 

  وااای خدای من ، باز دچار حالت فلج خواب شده ام ، و با علم بر اینکه میدانم در خوابی آشفته بسر میبرم ناچار به تماشایش هستم زیرا قادر به حرکت اندامم نیستم تا بلکه بتوانم از خواب بطور کامل به عالم بیداری برسم ، خنده ام میگیرد البته از فرط غضب و کلافگی ، زیرا شخصی همچون خودم را در خواب مبینم که مشغول دلنوشتن است ، و خزهولات ناب مینویسد ...

     

؛ توی چارچوب اینه ی قدی خوش تراش و رنگین      

پسرکی اومد توش پاشیدش غمگین

میشناسمش بیشرف دوست داشتنی رو

خودشیفته ی خوش بیانو

چند وقتیه با تصویر توی قاب آیینه قهره 

اون آشناترین غریبه ی شهره 

واسه همه مرحم و دارو، واسه خودش زهره 

واسه همه آشتی ، آرزو و حسرت و کاشکی 

روح سرکش، توی تنشه عربده کش ک کشیده نعره  

جغد اومد پایین از بوم ، با نیت شوم ، دم گوشش نیمه شبی بخت عجیبی خوندش

همه جا زدن اما اون ثابت قدم موندش 

دستشو بند عشق کردن، اما زودی فهمید خودشو رسوندش 

تو رفتی پس خیال کردی غیر اون کی موندش 

میدونه اگه بخوره زمین ، دوستش دشمنه 

نداری ها نصفش کرد اما نگفت گشنمه

تک و تنها ، میگفت خدا پشتمه

خنده هاش بلند ، میگفت پاکی دلم سبب رشدمه

اون تخم آرزوهاشو کاشتش

از در غیب جوونه زد ، تعبیر شد برداشتش

خال شونه ی چپ، خال گونه ی راستش

هرچی رسید از ته قلبش از ی، قبلش خواستش

غیر خدا کی هواشو داشتش

 نه اهل نصیحته 

نه بهر مصیبته

نگاش برق داره 

میگیره زود 

چشمی که به چشمش زول زده

ظاهرش از عالم دنیا به خواب و رویا پل زده

این حرفا که میگم مثله

رنگ چشمشم شیرین ، مث عسله

زاده ی شهر خیس ، اون ور. رودخونه ی زَر ، قرینه ی محله ی ضرب . 

یاد گرفتش پیشه کنه صبر

نگاهش پاک ، حیا موج میزنه میاره شرم

اول میگه خدا ، بعد لباس

فقط زیادی مارک پوش میچرخه

جالبه باطنش باز صد برابر ظاهر گرونش می ارزه

یعنی نیست از این الکیا

ک بشه گرفت ازش یه آتو ، ایراده خاص

کارش خب درسته

 اسم این پسرک خوشگل و خاص بمونه راز 

ولی ما فرض میکنیم اسمش علی باشه 

علی خوشگله 

علی سانتال 

علی عشقه آواز و ساز 

قدش بلند ، موهاش بلند، بختش عجیب

خونش نجیب

بزارید قصه رو از دهن خودش بشنویم 

چون من فقطی بلدم نثر روان بنویسم 

یجوری اینجوری آهنگین باشه 

من نثر روان 

اون اما نصفش روان

رد داده

دست به یقه با خودش از فرط غم هاش 

خب حق داره کم نیستن که درد و غماش 

من میدونم از فریاد این جوجه کلاغ بیدار میشه 

آهای جوجه الاغ یوااش 

اوه 

بیدار شدش ، من بایستی برم توی کالبدم 

پس اینم نیمه کاره 

تا وقتی میمونه که اون نمیخوابه 

چرا پس امروز صبح خورشید نمیتابه 

 _ قار قاااار. قااار 

عجب خوابی چرت و پرتی بودش، مقوله این کلاغ بیدارم کرد، ولی خواب نبود ، عجیب بود ، روحم بالاسرم نشسته بود و هم دلنویس میکرد و هم حرف میزد، چه خواب وحشتناکی وقتی توی خواب میتونی خودتو یعنی جسمتو در خواب ببینی که ناله میکنی ، روحم داشتش رپ میخوند، خدااا چرا از هرچی بدم میاد سرم میاد؟... یعنی خول شدم؟... یا شاید از بس دلنویس میکنم که چنین خوابی دیدم؟ 

 

     صبح سرد پاییزی و خواب های آشفته ای که ناتمام ماند ، کاش کلاغ صدساله ی شهر پشت قاب چوبی پنجره نیامده بود تا با قار قارهایش رشته ی بافته شده از رویایم را پاره کند ، سرآخر نتوانستم بفهمم که چرا عروس سبیل داشت ، ولی داماد یعنی خودم دامن به تن داشت ، چه خواب عجیبی بود ، صدایی جزء سکوت در فضای متروکه ی این خانه ی وارثی نیست ، اما بگمانم چیزی کم است ، نگاهم به تیک تاک های بی رمق ساعت شماته ای می افتد که گویی سوزنش بروی ثانیه ی خاص گیر کرده و درجا ریپ میزند، بی شک صدای تیک تاک ها تنها عنصر غایب صبحگاه در این خانه است، یک لنگه جوراب همچنان پایم مانده ، لنگه ی دیگر در جیب عقب شلوارم آویزان ، ته سیگارها از سطل کوچک زباله خودشان را بیرون کشانده اند و درحال فرار ، کنترل تلویزیون درون جامسواکی چه میکند؟... سرم را بالا میاورم و باز.... چشمم به مرد توی آیینه می افتد ، اخم میکند برایم ، من بی اعتنایم به او ، اما از ته دل عاشقش هستم ، نجوایی بیصدا از درون خطاب به این عشق میگوید ؛ 

همیشه خودشیفته بودی، از خود راضی ، مغرور ، لجباز ، کله شق، خجالت نمیکشی؟... 

 

بی اختیار جوابش را میدهم و مثل هر صبح با هم دهن به دهن میاییم. و به وی پاسخی محکم میدهم و میگویم؛  

_نه، از چی باید خجالت بکشم ، خب پسره توی قاب آیینه ی قدی ، با چشم و ابروی رنگین ، پاشیده غمگین ، حتی غمش هم قشنگه ، چه دلیلی واسه کشیدن هست؟ یعنی چه دلیلی واسه خجالت کشیدن هست؟ 

او میگوید ؛ *خاک بر اون سرت... 

_چرا؟

*سی و سه سالت شده، یکم خجالت بکش...

_بزار اول یه نخ فیلتر قرمز سیگار بکشم ، بعدش شاید بخاطرت خجالت هم بکشم خخخخ

*کوفت... میخندی؟...

باید پاپیون ببندی 

/ گربه ی کلاش ملاشی سکوت حیاط بزرگ خانه را میشکند  

چشمانم تار میشود ، باز عالم خواب و رویا را با بیداری و هوشیاری اشتباه گرفته ام زیرا محال ممکن است یک گربه بروی دو پایش راه برود و مانند گارفیلد به ادم لبخند بزند ، گربه فارسی هم حرف میزند ، این دیگر زیاده روی ست ، و شورش را در اورده ، خواب که نباید چنین اغراق امیز باشد ، فارسی را با لهجه ی عربی تکلم میکند و میگوید که ؛

امروز صبح برای نانوایی ، یک عدد نان بی صف است و خیابان نیز خلوته ، با خیال راحت برو نون بگیر بیا ....خخخخخ. 

 

این چرت و پرت ها دیگر چیست که این گربه ی سیاه رنگ میگوید؟....بی شک همچنان خوابم من. !...

لحظاتی بعد ........

همه چیز تار و مبهمه ، آسمان فرش زیر پام شده ، آینده در فرسنگ ها دور تر قابل مشاهده ست ، ملایم ترین رنگها درونش بشکل آشفته و آشوب زدگی ها پخش شده ، هرچه بیشتر عمق میگیره بشکل هاشور زدگی های ضربدری ، گنگ و نامفهوم میشه ، بی شک در خواب هستم ولی نمیتونم حدس بزنم که این خواب از جنس نرم و نازک به لطافت رویاست یا که از جنس ضخیم کابوس ...

گربه از من دور و محو میشود ، به آهستگی یک نقطه ی تیره از عمیق ترین مکان در تصویر روبرو ظاهر میشود و بزرگ و بزرگ تر میشود ، میتوانم حدس بزنم که یک درختچه ی کوتاه قامت باشد ، لحظاتی نمیگذرد که درخچه تبدیل به درخت کاج بلندی میشود ، خب مجدد گمانه زنی میکنم که دو حالت و اتفاق در حال وقوع ست ، اینکه من مشغول سقوط بسمت درخت کاج باشم؟،!... _ یا اینکه آن درخت در حال سقوط سمتم است؟!.. نمیدانم. جفتش دو تاست. سکوت جر میخورد با صدای کلاغ .... انبوهی از صداهای گوناگون در گوش هایم پیچیده ، همچون چکیدن قطره های آب درون لیوانی لبریز شده از آب. 

زنگ دوچرخه ای قدیمی ، صدای هجوم کبوترها ....  

درخت در چند فرسنگی ست و من برابر عظمتش کوچک...

لحظاتی در التهاب میگذرد و با صدای مهیبی درخت زوزه کشان سمتم هجوم میاورد من با ترس و وحشت از خواب به عمق بیداری پل میزنم... 

چند نفس عمیق...

تپش های قلبم را حس میکنم ، صبح به پشت پنجره ی اتاق رسیده ، کلاغی پشت پنجره نشسته و به تکه صابون کوچکی نوک میزند ، و گویی از وجودم آگاه ست چون با حالتی عجیب رو به من قار قار میکند و پر میکشد به دل آسمان... باز هم چکیدن قطره های ناتمام از شیر آب خراب سوهان روح و روانم شده

...

[][] روزی جدید ، و تقدیری عجیب...

شهروز، همان پسرک شاد و شلوغ . البته این روزها ساکت است. زمان محو عبور ، اما در او ثابت است. او طبق معمول اولین فردی ست که هر صبح با وی رودر روی و همکلام میشوم ، و هر دو همزمان و مشابه به یکدیگر دست و صورتمان را میشوییم ، گاه بروی تصویرش در قاب آیینه یک مشت آب میپاشم و لکه های آیینه را پاک میکنیم. اعتراف میکنم که شدیدا دوستش دارم ، بهترین و متفاوت ترین فرد کاریزماتیکی ست که در شهر خیس رشت وجود دارد ، اما از ته دل برایش اندوهگینم ، نمیدانم چرا زندگیش هرگز سرو سامان نمیگیرد....  

فرد واقع بین ولی پر ریسکی ست درون زندگیش. برای کارهای کوچک ساخته نشده ، یکبار فردی تحصیل کرده و کم غیرت به ما گفته بود که شما صد سال زود به دنیا آمده اید و درک نخواهید شد . . . . از این بابت میگویم کم غیرت که انتظار داشت شهروز تاوان ناتوانی اش در زندگی زناشویی او را پرداخت کند و شهروز نیز مدتهاست که توبه کرده تا با زن مطهعلی هم خواب نشود و از همان روز توبه ، هرچه بدم امده ، بر سرم امده . اما میدانم، او یعنی بالاسری مشغول آزمایش من و شهروز است. و من نیز تاکنون پایبند به توبه ام مانده ام. البته شهروز را نمیدانم !.. او ادمی سر به هواست ، خوش گذران و حوص باز. حتی اگر من نبودم تاکنون سر شغل قبلیش میماند و با رابطه اش با همسر مدیر فروشگاه ، سبب طلاق آنان میشد و خودش اکنون با زلیخا ازدواج کرده بود و صاحب مال و منال و ثروت شده بود. ولی من همچون خوره بجانش افتادم و او را دچار چنان عذاب وجدانی نمودم که از شغلش استعفا دهد و پایش را از زندگی انان بیرون بکشد. 

اما از ان روز ، بیکاری آمد 

بی پولی آمد

بی همدمی آمد 

بی برنامه گی و الافی آمد

افسردگی نیز بلافاصله خودش را به ما رساند 

تنهایی که همچون کلاف سر در گمی به دوره منو شهروز پیچیده شده .

از همان روز نخست ، شهروز با من درگیر شد و مرا سرزنش و ملامت کرد ، او میگفت که من و ندای درونش سبب تمام بدبختی هایش هستیم. 

راستش کم کم خودمم به همین نتیجه رسیده ام که وجود من برایش سبب درماندگی ست. چون او که در دنیا غیر از خدا و من کسی را ندارد ، و هربار که یک موقعیت مناسب برایش رخ میدهد او بین دو راهی وجدان و بیرحمی گیر میکند و من سبب از بین رفتن فرصتش میشوم . 

حتی همین دیروز درون سوپر مارکت سرکوچه ، او کیف کوچک زنانه ای را یافت و من خواب بودم که او انرا برداشت و به خانه اورد، او کمی ترسیده بود و نفس نفس میزد، درون کیف تنها هفت اسکناس پنجاه هزار تومانی بود . اما شهروز از لحنم شاکیست ، که چرا اینگونه سیصد و پنجاه هزار تومان را بی ارزش میپندارم در حالیکه در جیب هایمان تنها یک سکه ی صد تومانی ست. البته انهم از کف خیابان پیدا کرده است و برخلاف میل من ، درون صندوق صدقات نیانداخته . اما کیف و پول را به اصرار و تشویق من برد و به صاحبش پس داد. . و یک ریال هم برنداشت. شهروز میگفت به من که چون من به مادیات نیازی ندارم سبب بی اعتنایی ام به مادیات شده

به او گفتم که خب من که مانند تو ، نه به غذای خوراکی نیاز دارم و نه به رخت و لباس . هر وقت گرسنه ام بشود یک وعده موسیقی مینوشم ، یا یک جرعه از عطر گل یاس . گاه عبادت های شبانه چنان سیرابم میکند که دلم میخواهد ضتگری بزنم. .  

شهروز به حرفهایم شک دارد. این را از کلماتش میتوان فهمید، زیرا بارها گفته ؛ اما اگر دنیای دیگری نباشد ، پس چه؟ ان وقت هم این دنیا را از دست داده ام و هم آن دنیا . پس بهتر نیست لااقل نقد را بچسبیم و نسیه پیشکش خودت....؟..

 

من به شوخی در جوابش با صدای بی صدا و از طریق نجوای درونی در سکوت قول داده ام که به زودی از این شرایط عبور کنیم 

او پرسید؛ اما چطوری اخه؟ 

گفتم از انجایی که خودت با تجربه ی زیستی طی سی سال زندگی زمینی ات پی برده ای که آدمهای خوب زود میمیرند پس تو نیز بزودی خواهی مُرد ...

و من از اثیری و اسارت در کالبد زمینی ات آزاد خواهم شد 

او از بس که ساده و خوش قلب است به من میگفت که پس از گسسته شدن هفت هاله ی حریر مانند نقره تاب و رهایی از جسم زمینی ، باید بسوی جرعه ی نور بروی و یا برکه ی نور در آسمان را بیابی ، تا بتوانی به سوی معبودت بازگردی .     

برایم عجیب است که او با عقل زمینی اش چگونه این نسخه و دستور العمل را برایم پیچیده. زیرا او به کلی از عالم غیب بیخبر است.   

درون خانه ی متروکه و نمور وارثی ، در کنج ضلع فرسوده سوم اتاق ، شهروز مشغول نوشتن است که گویی ، نوشتنش را نیمه کاره رها میکند و قصد رفتن به جایی را دارد ...  

من صدای تقدیر را میشنوم ، اما او نه . پس چرا ناخودآگاه دست از نوشتن برداشت و سمت تقدیرش روانه شد؟.... 

شهروز درب را کوبید و رفت

 

___لحظاتی بعد ...

راس ساعت "08:08' صبح ، صدای جیغ ترمز ماشینی مست و پیام اور مرگ ...

.

بازگشت همه بسوی اوست. سوی نور باید رفت .... 

متن بداعه و بی پیرنگ بی ویرایش و خام 

بلکه شاید دلنوشته ای به اندازه ی داستان کوتاه محسوب بشه. من شهروز براری صیقلانی _ رشت . گوشه ی نمور و متروکه ی خانه ی وارثی . ساعت 8 صبح روز سه شنبه . تازه از خواب بیدار شدم و مشغول دلنوشتنم ، و همچنین احساس ضعف شدیدی میکنم ، بهتره برم یه نون لواش بگیرم با صد تومن ته جیبم ...

 

  • hamed

سلام . دوستان امیدوارم خوب باشید . 

چالش جدید نویسندگی هفته اول شهریور ۱۴۰۳ 


 راجع به زندگی خود در جنسیت متضاد  یک متن خلاق بنویسید ، و داستان را با یکی از جملات زیر آغاز کنید ؛ 


 ۱ـ همه چیز خوب بود تا اینکه سر سفره عقد ، ناگهان یه موش از زیر صندلی های کهنه و نمور بیرون اومد و دوید زیر آبای ملا و .....


۲ـ همه چیز عالی بود تا اینکه فهمیدم همسرم قبل آشنایی مون  تغییر جنسیت داده و در واقع اون زمانی همکلاسی من در دوره دبستان بود و....


۳ـ همه چیز خوب بود تا اینکه فهمیدم باید تغییر مدرسه بدهم و به مدرسه با جنسیت دیگری بروم ، کمی گیج شدم ، و ....


اثر جدید

  • تورج میراصلانی




  • hamed
عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله ی این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می شود اینجا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم

به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان ها غبطه میخورم زیرا
جهانشان بشود برکه ی عجیب لبت

شبیه بچه حبابی که زود می میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی : به جات کشته شوم !

من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس هایی از این شعر ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه های جهانت... که نشکنش بکند

برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت

من آفریده شدم تا خیاط های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند

تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه اش برسد
پناهگاه سرم، شانه ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه ات به خانه اش برسد

تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...

در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!






عنوان شعر دوم : پس لرزه

عمری بی سبب رمیدی و من تمام وقت در پی تو دویدم .
انگاه که سالیانت را بی سبب از من میرمیدی ، من یکنفس در پی مهر تو بدنبالت میدویدم . آن روزهای نوجوانی که نگاهت را در پی شوق کودکانه ای به ویترین عروسک ها ربودی ، من به یک نگاه ، حرف ناگفته ی دلت میشنیدم ، به هر قرض و قوله ای بود آن عروسک بزرگ خرسی را از برایت میخریدم. دیدی آخر چه ساده از من گذشتی و رقم خورد چه تلخ از جبر رفتنت ، سالیان سال سرگذشتی. !... تو که عاقبتش سر افکنده و نادم به نزد من باز گشتی ، ولی دیگر رفته بود تمام فرصت ها ، تمام سالهایی که فرصت ناب زندگانی بود و از بی وفایی و عهد شکنی ات به تباهی رفت ، هدر شد ، همچون ان سیزده سالی که از فروردین تقویم و تقدیر به در بدر شد.
نمیدانم چه رسمی ست


شعر هایم همه پس لرزه ی آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است

در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده

آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!

دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می دید خودم روی زمین افتادم

رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه ای در هم بود

توی این کاسه ی چشم ، آب طلب می کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می کردم

لای این دفتر شعرم چشمش جا میماند
کاش همان شب قسمش می دادم تا میماند

پانسمان های گِلِ باغچه ی هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم

جاده ی من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت

مثل یک چرخ دوچرخه پی من می آمد
مثل یک غنچه ی زیبا به چمن می آمد

من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه ی مقصد او توی جهان من بودم

پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد

سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده ی من فرق نداشت

دیگر انگشت جلا خورده ی او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود

روی آن ریل که می رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله ها لرزش بم هیچ نبود

سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد

روی پل راه که می رفت جهان می لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید

خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه ی من را سُر کرد

بس که برف آمده کل بدنم می لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می لرزد

خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است


عنوان شعر سوم : ...
...
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد:
مشخصات شاعر بیانگر این واقعیت است که ایشان مبتدی و کم‌تجربه هستند و همین مشخصات مرا شگفت‌زده کرد زیرا با تمام ضعف‌های فنی که هر دو شعر دارند و به آن‌ها اشاره خواهم کرد نقاط قوت بسیاری در آن‌ها هست: نوآوری‌ها ، زبان در خور توجه، تصویرسازی‌هایی گهگاه بکر و تازه، استعارات و کنایاتی سخته و پخته و گاهی تشبیهاتی پنهان که خواننده را به تحسین می‌اندازد البته ضعف‌هایی در زبان، در تصویرسازی و همچنین ضعف‌های فنی هم در آن کم نیستند که بهتر است بند به بند به آن‌ها بپردازم:
عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله‌ی‌ این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می‌شود این جا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم
استعاره «باران» که تشبیه پنهان هم می‌تواند باشد گرچه این بعد در ابتدا به نظر نمی‌رسد و کم‌کمک روشن می‌شود و همچنین تشبیه پنهان «رعد» شایان توجه است و همچنین کاربرد کنایات رایج «دست و پا زدن» و «کمر خرد شدن» و همچنین «جا زدن» در فضایی بکر به این کنایات رایج هم تازگی بخشیده است. تصویر فضای خلقت که به خوبی عینیت دارد و به کوچه آمده تا ملموس شود از همان شگفتی‌های اشاره شده است.
به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده‌ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان‌ها غبطه می‌خورم زیرا
جهانشان بشود برکه‌ی‌ عجیب لبت
و در این بند هم اسطوره سیب را بخوبی این زمانی کرده است گرچه در فعل «نگاه بکن» که کاربردش با «ب» تهمت تحمیل وزن را در پی دارد ولی در پایان تصویر ارائه شده ناگهان گنگ می‌شود و این ناشی از عدم تناسب دندان با برکه است.
شبیه بچه حبابی که زود می‌میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی: به جات کشته شوم !
تشبیهات در این بند به تنهایی زیبا هستند و بکر ولی ارتباطی با هم ندارند و گسیختگی ایجاد شده بین آن دو غیر قابل توجیه است جباب کوچکی که به پایت می‌میرد و معلوم نیست پای او کجاست و آیا همین تشبیه است که مجدد به گونه‌ی لباس ضد گلوله ظاهر می‌شود تا به جایش کشته شود تک تک زیبا هستند ولی بی‌ارتباطند و گاهی مبهم.
من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس‌هایی از این شعر‌ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه‌های جهانت... که نشکنش بکند
و دوباره دو تصویر ناهمگن که هر کدام به تنهایی در اوجند: نگاه‌های عریانی که باید لباس شعر بپوشند و تفکر خدا که شیشه‌های جهان تو را نشکن بیافریند. کنایه‌های نهفته در این تعبیرات بسیار زیبا هستند اما پراکندگی آن‌ها توجیهی ندارد.
برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت
مصراع دوم این بند ضعف وزنی دارد خارج از اختیارات شاعری هم هست علاوه بر آن سه تشبیه ناهمگن که تنها ارتباطی که دارند ارتباطشان با «پا» است: من مثل پل، من مثل آب کثیف زیر کشتی و من مثل ناخن و معلوم نیست این‌ها همه در راستای سفر مخاطب به این دنیاست یا منظور دیگری در کار است نمی‌دانم.
من آفریده شدم تا خیاط‌های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب‌های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند
و باز هم دو تصویر ناهمگن و گویا نبودن دلیل دلیل حمله شهاب‌ها به زمین علاوه بر آن «وصله» و «حمله» هم قافیه نمی‌شوند.
تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه‌اش برسد
پناهگاه سرم، شانه‌ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه‌ات به خانه‌اش برسد
معرفه شدن «خدا» در مصراع اول که اتفاقاً آن را نکره می‌کند براستی منظور کدام خداست؟ تنها از یک خدا سخن به میان رفته است و این صفت اشاره زاید است و ضمناً معلوم نیست چرا رفتن تا میانه‌ی نردبان را آرزو می‌کند و یک ضعف زبانی در مصراع دوم که دو واژه‌ی «من» و «هم» در هم ادغام شده به صورت «منم» و بالاخره لغزش وزنی در مصراع آخر.
تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...
حذف در پایان این بند که سه بار هم تکرار شده هیچ قرینه‌ای برای حدسش نیست حتی در مثبت و منفی بودن فعل محذوف نمی‌توان تصمیم گرفت.
در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی‌گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!
و در پایان ضعیف‌ترین بند که مصراع دوم و چهارم لغزش وزنی دارد و حرف اضافه‌ی «در» هم در مصراع اول زاید است مگر آن کسره‌ی اضافه را که شاعر گذاشته نادیده بگیریم و در ضمن ضمیر مشترک خودش هم مرجع مشخصی ندارد. مرجع ضمیر در مصراع پایانی مشخص است اما در مصراع دوم می‌تواند به «خدا» هم برگردد و این ضعف تألیفی نابخشودنی است.


عنوان شعر دوم : پس لرزه
نقد شعر دوم:
شعر دوم هم با همان روال شعر اول بیت به بیت بررسی می‌کنیم گرچه خیلی ضعیف‌تر از شعر اول است:
شعر هایم همه پس لرزه‌ی‌ آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است
تعقید لفظی که در پایان این دو مصراع است از زیبایی شعر کاسته است: «رفته نشست» شنیده می‌شود.
در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده
کنایه «تب نیمکت» قرینه‌ای ندارد معلوم نیست نیمکت از نشستن کسی تب می‌کند یا از ننشستن؟
آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!
تصاویر تازگی دارند ولی بپذیریم که گاهی زبان طنز به خود می‌گیرند.
دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می‌دید خودم روی زمین افتادم
نه مشکلی دارد و نه برجستگی شایان توجهی.
رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه‌ای در هم بود
مصراع دوم جندان روان نیست «هر شب و هر ثانیه‌ای»: «ی» وحدت برای «ثانیه» که با «هر» به وحدت رسیده است زاید است.
توی این کاسه‌ی‌ چشم ، آب طلب می‌کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می‌کردم
باز هم معلوم نیست که چرا «کاسه ی چشم» با صفت اشاره‌ی «این» همراه شده است؟ اگر قرار است با این شگرد «کاسه‌ی چشم من» شود که نمی‌شود چون قرینه‌اش در مصراع دوم که «موهاش» باشد نمی‌گذارد. ببینید چه ضعف‌های زبانی ظریفی در زبان این شاعر است که البته طبیعی است چرا که شاعر 19 سال دارد و تجربه‌اش هنوز بسیار کم است.
لای این دفتر شعرم چشمش جا می‌ماند
کاش همان شب قسمش می‌دادم تا می‌ماند
«ه» در واژه‌ی «همان ساقط است و خوانده نمی‌شود و تعجب می‌کنم چرا «آن شب» نیاورده‌اند.
پانسمان‌های گِلِ باغچه‌ی‌ هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم
تصاویر عجیب و غریب از این جا به بعد آغاز می‌شود: «پانسمان گل باغچه»! به من خواننده رحم کنید من چه تصویری از این ترکیب می‌توانم داشته باشم.
جاده‌ی‌ من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی‌ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت
بدن او جاده‌ی من بود و تنش میخ نداشت یعنی چه یعنی او روی من راه می‌رفت و لاستیک‌هایش یخ‌شکن نبود و تن من یخ زده بو و سر می‌خورد و بعد هم تاریخ و جغرافی! باز هم به من خواننده رحم نکردید.
مثل یک چرخ دوچرخه پی من می‌آمد
مثل یک غنچه‌ی‌ زیبا به چمن می‌آمد
این دو تصویر را چگونه به هم بچسبانم؟
من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه‌ی‌ مقصد او توی جهان من بودم
باز هم بی‌ارتباطی مضمون دو مصراع.
پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد
ضعف تألیف این بیت نمی‌گذارد به مفهومی برسیم . کدام برج؟ خم شدن ماه دیگر چه صیغه‌ایست؟ حرف ربط «ولی» در این عبارت چه کاره است؟
سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده‌ی‌ من فرق نداشت
سیم لختش کجای اوست؟ تازه، برق نداشت یا تو مرده بودی؟ این تعبیرات برای چیست؟ علاوه بر این به طنز نابجای عبارت توجه کنید!
دیگر انگشت جلا خورده‌ی‌ او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود
وای وای! انگشت جلاخورده! سم شدن انگشت یعنی چه یعنی او «جن» شده بود که چی؟ و لابد در مصراع دوم هم این جن بوداده موهای وزوزی دارد.
روی آن ریل که می‌رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله‌ها لرزش بم هیچ نبود
خودش روی ریل می‌رفت یا قطارش؟ و کمی پیچ نبود یعنی چه؟ لرزش بیش از زلزله‌ی بم از کجا آمد؟
سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد
این دار زدن ناگهانی از کجا آمد؟
روی پل راه که می‌رفت جهان می‌لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید
چه اتفاقی افتاد لرزش جهان از راه رفتن او بود او خودش پل را ویران کرد و در خاک آن بلعیده شد؟ ببینید خواننده باید با این سر در گمی‌ها چه کند؟
خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه‌ی‌ من را سُر کرد
او که در خاک جاده گم شد و خاکی که دهنم را پر کرد و بعد ناگهان سفر دریایی و گریه‌ای که گونه‌ها را سر می‌کند. واقعاً این تصاویر پراکنده آسمان ریسمان بافی نیست؟
بس که برف آمده کل بدنم می‌لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می‌لرزد
این برف دیگر از کجا آمد نکند: «یار من چون به حرف می‌آید/ آفتاب است و برف می‌آید»
خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است
و دوباره سقوط حرف در واژه‌ی «هنوز» و بماند که خاک اندامش معلوم نیست از کجا آمده؟ یعنی او مرده است و جسمش خاک شده و این خاک به دنبال اشعار من راه افتاده و کار شعر گفتن مرا تلخ کرده است.
باز هم اشاره کنم با تمام نواقص زبانی و فنی که این دو شعر داشتند نمی‌توان نوآوری‌ها و خلق تصاویر زیبایی را که کم و بیش در آن دیده شد؛ نادیده گرفت.

عنوان شعر سوم : ...


منتقد : محمد مستقیمی (راهی)

محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانواده‌ای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد، نسب او از طرف مادر با فاصله‌ی چهار نسل به هنر جندقی و با ..
  • تورج میراصلانی
پاییز امدشهروز براری صیقلانی امیرعباس گلاب شین رمان اهنگ
  • تورج میراصلانی
  • MEHRABAN_Ghadiri

سروش نازنین صحت داره ؟ بله .  متأسفانه  داره.  

در طرح امر زور به معروف و اجبار به انکار ، چندین  مرکز فروشگاه زنجیره ای در کلانشهر رشت   بدلیل ورود مشتریان با حجاب دلخواه شان   پلمپ  و بسته شد.  مراکزی همچون  فروشگاه هایپر احمدی در خیابان حاجی آباد مطهری ، و کتابفروشی و فروشگاه شبانه روزی آقای سروش صحت در ۱۲۵‌ گلسار‌ .   و....

خب بماند  که  ماجرا چیز دیگری هست یا که خیر ،  ولی امیدوارم خیر باشد و سبب  شر نشود.    پس از ناتوانی در  کنترل  پوشش و حجاب ، اکنون  فشار بروی  مالکین و مدیران  فروشگاه هاست تا از ورود هم وطنان با پوشش دلخواه  شان که با سلیقه ی  خاص برخی همراستا نباشد  جلوگیری کنند  .  

خدا آخر عاقبت ما را ختم به خیر کند.  

  • MEHRABAN_Ghadiri

 

 

  • MEHRABAN_Ghadiri

دریافت  یادداشت های پنج ساله   رایگان  پی دی اف 

  • MEHRABAN_Ghadiri

73

  • MEHRABAN_Ghadiri

اعتماد نوشت: شما با همان چشمانی که فرزندِ جاسوس‌تان را بیخ گوش‌تان ندیدید، افراد لخت مادرزاد در خیابان دیدید؟!

سید محسن امامی‌فر نوشت:

مصطفی میرسلیم نماینده تهران گفته است "در خیابان افرادی را دیدم که لخت مادرزاد بودند".

جناب میرسلیم! ای کاش مختصات دقیق آن‌جایی را که افرادِ لخت مادرزاد دیده‌اید، بیان می‌کردید تا مطمئن شویم در خیابان بوده‌اید!

البته در صورت اطمینان از حضور شما در خیابان، باید تعریف‌تان از "لخت مادرزاد" را نیز بیان نمایید چرا که به نظر می‌رسد شما تعریف متفاوتی از "لخت مادرزاد"، نسبت به تعریف جامعه داشته باشید که البته نشان از انحرافِ عمیق فکری دارد.

جناب میرسلیم! از این مسائل که بگذریم، آیا بهتر نیست از تمام سمت‌های خود استعفا داده و به اضافه‌گویی نپردازید تا زمان مناسب را به دست آورید و به مدیریت خانواده بپردازید که "جاسوس" تحویل جامعه ندهید؟!

شما با همان چشمانی که فرزندِ جاسوس‌تان را بیخ گوش‌تان ندیدید، افراد لخت مادرزاد در خیابان دیدید؟!

حق بدهید نه تنها مردم، که سیاسیونِ هم‌فکرتان نیز هیچ‌گاه شما را جدی نمی‌گیرند.

  • MEHRABAN_Ghadiri

 


دریافت
مدت زمان: 54 ثانیه

   خب  اگر  چنین  صحبتی  رو  بطور  تصادفی  ضبط  دوربین  شده بود   ارزش خیلی بالایی داشت   .  ولی  اکنون  بیشتر  به شعور  مخاطب  توهین  میشه ،  توی  زاویه  مناسب  سه رخ   دوربین  ایستاده  و  خودشم  اقرار  میکنه  که  صحبت  های  اصلی  رو  جای  دیگه  کرده  و الان  دو صحبت  رو  کف  خیابون  میکنه .  اونم جلوی دوربین .     خب     ما  انسان های  احمقی  نیستیم .  به حرف  نیست  به عمل هست .  

 

من خودم  شاهد  انسانیت  بالای  اونها  بودم . 

 

 خب  من  خودم  دیدم  که پشت  بلندگو    خواهش  میکردن  و میگفتن   : 

 مردم  ما  خدمتگزار  شما  هستیم ، خواهشن  برگردید  خانه هاتون  .  خب  این  زیباست .  

 

 

 

   همه جا  بد و خوب  هست .  

  توی  رشت  شخصا   در خیابان  منظریه  شاهد  بودم  بنده ی خدا  کلاه خودش  رو  زیر بغل زده بود  با مردم  بلند صحبت میگرد  و میگفت   که    ما  آموزش  ندیدیم  تا  با شما     مقابله  کنیم .   شما  مردم  خوب  ما هستید ،   پس خواهشن  اعتراض  رو  تبدیل  به  اغتشاش  نکنید .  

 

خب   مخاطبش   مردم  عادی  بودن .  نه  اون دسته  از  ارازل  که  با نیت  سو  و  هدفمند   میرن  توی اعتراضات  و آشوب  می‌کنند.    

 

  مردم  ما  زود  احساساتی  میشن  و بازی  میخورن .  من  با  راننده  آمبولانسی  که در رضوانشهر   شیشه اش  شکست  صحبت میکردم   و برام  توضیح  زیبایی داد  در خصوص  اینکه   نیروی انتظامی  و نهاد های  نظارتی و امنیتی و ارگان ها و سازمان ها و  یگان های نظامی  حتی  زندان ها  هرگز  هرگز  و هرگز  از آمبولانس اورژانس و یا  بیمارستان  برای  جابه جایی  بیمار و یا افراد تحت بازداشت ،  یا زندانی  و حتی پرسنل  استفاده نمیکنه ، و آمبولانس مخصوص خودش رو  داره  .  و خب  اون فیلمی  هم که بیرون  اومده  بود   آمبولانس  مخصوص ناجا  بود  که  بیش از حد  بی امکانات و  فاقد تجهیزات   مدرن  هست  و  اصولا  یک  کابین  ساده  داره  و یه تخت  تاشون  زهوار در رفته  و  یه  رخت آویزان  داخلش  تا  نهایت امر   یک  سِرُوم‌  رو ازش آویزان  کنند  و  بیمار یا مسدود  تا  مرکز درمانی  نمیره   .  همچنین  تمام  پنجره هاش و شیشه هاش از داخل  حفاظ فلزی داره  تا  مبادا  متهم  یا  محکومی  راه فرار داشته باشه  .       البته  بنده  زمانی  محل زندگی ام  نبش  کلانتری ۱۴ محله گلسار‌  بوده  و شاهد بودم که  غذای  پرسنل  رو  هم  با خودرویی    شبیه  به   چنین  خودرویی  میاوردن  ‌ . البته  درب و پنجره اش  کاملا  فلزی  و بدون  شیشه  بود .  منظورم کلی  اینکه  راننده  آمبولانس رضوانشهر  برام  شرح  داد  که  خب  وقتی  ناجا  بخواد  متهمی  رو  انتقال  بده  از  خودروی  مخصوص خودش بهره میبره .   و مردم  پس چرا به  آمبولانس  بیمارستان  حمله  کردن؟...    اینکه  آمبولانس  در حال انجام وظیفه خودش  بوده  و  محترمانه  افراد  معترض  و زخمی  رو  دعوت   به  رسیدگی  برای  دوا  درمان  می‌کرده  و  بعد  هم  مستقیم  داخل  کلانتری  پیاده  می‌کرده   و  بجای  دوا  درمان  احتمالا......    کمی  هم  به  دردشون  افزوده  می‌شد.  

 

   خب  مردم  معترض  که  نه ،  اغتشاش گران  هم  که  نه ،  پس   کی ؟    

فرض  میکنیم  یه  عده  ناشناس     با دیدن  چنین  صحنه  ای  در  فضای  مجازی    دچار  احساسات  شده  و  تحریک  شده  و  شیطان  فریب شان  داده  و  در خیابان  به  آمبولانس بیمارستان  حمله  ور شدند .  در رضوانشهر  شیشه هاش  رو پایین  آوردن،   در رشت  به آتش  کشیدن و چشم یک شخص هم  کور شد درون  آمبولانس.  .

به قول آقای براری     ،   کور    که  نه ،   بلکه  نابینا  شدش .  

خب  کوکتل  موروتوو‌  ؟  آین  چه  کاریه .  آدم  عاقل  انگشت  میکنه  چشم  خودش؟  

 خداوندا   زنبیل  خودت  رو  بنداز  پایین   ببین  چی  آفریدی  ....   

طرف  رو  بازداشت  کردن  و  تازه  میگه  که      : 

    نه  حاج آقا  ،  اومدم توی شهر دوری  زدم  و برگشتم خونه . منو اشتباه گرفتید. 

 

بعد  حاج آقا  یه  فیلم  صحنه ي شعار دادن و سنگ انداختن  رو  نشونش  میده  و میپرسه   پس  این کیه؟..

 

متهم ؛      عه،   آره، آره   الان  یادم  اومد .  بین راه  دو تا سنگ هم افتاده بود وسط خیابون  ، ورداشتم   انداختم  اونور .  بعد  دویدم رفتم خونه .همین. منو اشتباه گرفتید حاج آقا 

 

حاج آقا  میره  کلیپ بعدی از دوربین مدار بسته  و لحظه ی آتش کشاندن  آمبولانس  ومدرسه؛

خب پس  اینی  که  کوکتل‌مولوتوو‌   میندازه  توی  اورژانس   کیه؟.. 

 

متهم ؛   

    آره  ، آره.   الان  یادم  اومد ،  خونه که رفتم     دیدم توی مجازی  که  با آمبولانس  میبردن   معترضین  رو  داخل  کلانتری  ، و  مجدد حوصله ام سر رفت و برگشتم شهر و  رفتم سبزه میدان .  یه چرخی  زدم . 

 

حاج آقا  تصویر  رو  زوم  میکنه  و میگه  این  چیه  دستته؟ 

 

متهم؛  شیشه ی دلستر  لیمو .نه... نه...   ببخشید  ، دلستر  نبود    ، لیموناد  بود . 

 

حاج آقا  ؛    یکم بیشتر  دقت  کن .  اون  لیموناده ؟   

 

متهم  کمی دقت میکنه  و با شک  میگه ؛    گمان  کنم  دلستر  ایستک  استوایی  باشه  یا  توت فرنگی .  

 

حاج  آقا اینبار  جدی تر میپرسه و میگه ؛   دقت کن

متهم هول  میشه ؛  

   دوغ  آبعلی؟   

  کمی سکوت  معنادار ..‌.‌ 

متهم با  دستپاچگی  ؛ 

        نوشابه زمزم ؟   پپسی؟    سون آپ   ؟... 

 

به او  صحنه ای دیگر از فیلم را نشان می‌دهند،   و می‌پرسند؛ 

   این  کیه  داره  کوکتل مولوتوف    پرت  میکنه  توی  آمبولانس ؟  

متهم ؛

   عه....  آهان  این  منم ،     اومدم  توی شهر   دوری  بزنم  و  خلاصه  یه  کوکتل مولوتوف  هم  انگاری  پرت  کردم       البته  هشت تا دیگه  هم  بود    ولی  توی  انباری  بود    و نیاورده  بودم  با  خودم .   


 

؟  

خب  به  این  انسان و هم وطن  چه  می‌توان  میگفت ؟

  

 


 

  این  هم  یه  کلیپ دیگه ست  .  ولی   برای مهر  امسال  هست .  .      

 

 


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه

 

   سازمان  و  تصمیم گیران  کلان  خیلی    عاقل و بالغ  ه

  شریف  هستند  که  .....   که   شلیک  با  تفنگ  ساچمه پران   رو    عقلانی  فرض  کرده  و   فکر  چهار تا  رهگذر  دیگه  نیستند.  .      ازشون  سپاسگذاریم.   چون  به  آقای  سعیدی  بدهکار  بودم  ولی  پول  نداشتم  باهاش  تسویه حساب کنم  ،  و  خلاصه  هشتم  مهرماه  شنیدم که  آقای سعیدی  از فروشگاه  ایرونی   با  دو  کیسه  برنج  خارج  شده بود  که  تصادفا  مورد  اصابت  هشت تا  ساچمه  ناقابل  قرار گرفت  و چون به شاهرگ  اصابت کرده بود      فوت  شد  .       خلاصه   من  هم  خخخخخپپ    

  آهنگ  هم تقدیم  به براداران  ک خواهران   افغان تبار  از سرزمین  آریانا  افغانستان  .    که  هرگز  رنگ  آرامش   ندین . 

    

  • hamed
شعر لای کتاب



قمصر کاشان دهانت, کودتا کرده گُلاب
ماجراهای من و تو  و کوچه‌های انقلاب

چند واحد هندسه در رشته‌ی اندام توست
آفرین بر انحنای آن کمر آن پیچ و تاب...

میوه‌هایت هر دهان را  آب اندازد, منم...
عزم کردم تا بچینم از لبت سیبِ گُلاب

بیستون ویرانِ لیموهای شیرین‌ات شده
تیشه‌ی فرهادم آبستن شدم زایم شتاب

ترم اول ترم دوم ترم سوم پُشتِ هم...
با نگاهم امتحانت کردم و دادی جواب

مهر, آبان, آذرو... تقویم عاشق می‌کُشد!
تا تو ای زن, زندگی از سر بیندازی حجاب..‌.

شاعرم در باغِ موهایت گُلِ سر کاشتم
مثنوی‌ها می‌سُراید مویِ تو لایِ کتاب"



علی اکبر مجدراد
دفتر شعر آسمان
کوچه‌های انقلاب
۱۴۰۱/۷/۱۰  شماره ثبت ۶۲۲۲۳۱
کوچه‌های انقلاب؛



https://shereno.com/31483/27939/622231.html#:~:text=%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87,%D8%AA%D9%88%20%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%90%20%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8


  • hamed
رقص آقای استاندار درون دفتر استانداری

محمدحسین جعفریان کارشناس ارشد مسائل افغانستان با انتشار این فیلم نوشت این فیلم مربوط به روز‌های آغازین تسلط طالبان بر استان فراه در همسایگی مرز‌های ایران است. گفته‌شده پس از تصرف شهر فراه (که در نقشه تقریبا روبروی بیرجند ما قرار دارد) این عضو احتمالا محترم ط‌البان بلافاصله به عنوان استاندار منصوب شده‌اند. پس جناب استاندار با دیدن ساختمان استانداری و دفتری که تقدیمشان شده است، سر از پا نشناخته و چنین به وجد آمده‌اند.

رقص آقای استاندار جدید دریافت

 



حجم: 1.77 مگابایت
توضیحات: فردی از گروه طالبان که به محض ورود به ساختمان استانداری و انتصاب بعنوان استاندار شروع به خوشحالی میکند . او فارغ التحصیل دانشگاه است .

  • MEHRABAN_Ghadiri
داستان کوتاه ادبی

   عطر نعنا       برگرفته از سایت همبودگاه      بقلم  توانمند   پروین برهان

  • 25 Aban 00 ، 13:12
  • MEHRABAN_Ghadiri

    با این ترفندهای روانشناسی ذهن دیگران را بخوانید

  • hamed

http://uppc.ir/do.php?filename=162611858314041.mp4

http://uppc.ir/do.php?filename=162611858314041.mp4

 

  • تورج میراصلانی
  • hamed

شهروز براری صیقلانی         

           پیج داستان نویسی جدید کلیک نمایید 



         وبلاگ برتر محله امین الضرب در گیلان کلیک نمایید

خانه شهروز براری صیقلانی ۲۰۲۲ تگزاس

شین براری تگزاس

  


شهروزبراری صیقلانی رمان نویس سبک خاص مدرنیته رمان  


عاشقانه مردی از جنس پریان دریافت

عنوان: رمان pdf
حجم: 5.5 مگابایت
توضیحات: novel

  داستان بلند عاشقانه از انتشارات سنا دریافت

عنوان: داستان بلند
حجم: 6.97 مگابایت
توضیحات: داستان بلند

  • hamed
پستوی شهر خیس
  • 17 Dey 98 ، 14:18
  • hamed

دخترکی معصوم و خردسال بنام آیلین⁸

  • 17 Dey 98 ، 14:11
  • hamed
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • 20 Aban 98 ، 16:45
رمان جدید
  • hamed

       

  

سلام دوستان مینا اوخرایی براهنی هستم هجده ساله از خرم آباد لرستان. من توی یه وبلاگ آموزشی مطلب مفیدی یافتم و با اشاره به منبع مطلب براتون بازنشر میکنم بلکه مفید واقع بشه. 

خداحافظ دوستان همزبان من .

   مراقب بغل دستیاتون باشید...

}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{

 [¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦][¦]

 

                   بازنشر

موضوع ؛ آموزش نویسندگی خلاق 

عنوان ؛ جلسه پرسش و پاسخ 1394/07/03 "16:45'  

_____________________ _________________ __

 • girls-shiraz نام کاربری 1394/07/03 •پرسش :      

      _با سلام . من بارها نتایج روزهای بیشمار زحماتم رو در قالب یک رمان دستنویس نزد اساتید نویسندگی بردم ، اما اونها حتی رمانم رو کامل نخوندند و بطور تصادفی یه ورقی رو باز کردند ، عینک زدند ، از بالای عینک یه نگاه عاقل اندر صفی به من انداختند ، یه نگاه هم به جملاتی تصادفی از وسط داستان و همون لحظه نوچ نوچ تاسف خوردند و گفتند ؛ (خانم شما که اینقدر علاقه داری و از زمان و انرژی خودت براش مایه میزاری پس چرا نمیری کلاس یا کارگاه داستان نویسی ، تا اصولش رو یاد بگیری؟ این رمان نیست. ، این افتضاحه ، اماتوره ، دلنوشته ست . این از یک اثر ادبی به دوره. )

سوالم اینه که ایا استاد ، شما و هم قطاران تان در چند جمله ی تصادفی از دل قصه ی من ، آیا عکس سی تی اسکن مغز میبینید که مثل دکترها چنین عکس العملی نشان میدهید؟ البته آقای شهروز براری صیقلانی بطور نوعی گفتم شما!، وگرنه به هیچ وجه چنین رفتاری را از شما شاهد نبوده ام. "16:54' 

______________________________________

}{¦}¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{

   «شهروز براری صیقلانی» 1394/07/03 *پاسخگوی کارگاه اموزش نویسندگی خلاق سطح مبتدی /،

 

__با درود و احترام. خدمتتان عارضم که بنده درک میکنم حس شما را . زیرا نتیجه ی روزها و یا ماهها انرژیو تلاشتان که بی شک از نظر خودتان و یا حتی فی الواقع زیبا بوده و دارای ابعاد و زوایای پنهان و کشف نشده ای از تعبیر زیبایی در هنرهای نوشتاری را در پستوی خود نهان داشته ، در لحظه ای کوتاه به امتداد چند جمله ی تصادفی از صفحه ای نامعلوم ، محکوم به شکست و بنحوی بی ارزش شمرده میشود. براستی که اگر هر شخصی در چنین جایگاهی قرار گیرد از بی ارزش شمرده شدن هنرش رنجور و دلشکسته خواهد شد. واما... 

من سالها در جایگاه شما بوده و احساستان را بخوبی درک میکنم ولی تا وقتی که به ان جایگاه از بینش و دانش اصولی نویسندگی نرسیده اید نمتوانید درک درستی از رفتار استاد بقول شما عینکی داشته باشید. من اعتراف میکنم که خودم نیز شخصا هرگز رمان های هنرجویان تازه وارد را بیش از دو یا سه خط نخوانده ام. بگذارید رک بگویم ، در همان دو یا سه خطی که از وسط رمان تصادفی انتخاب میکنم و میخوانم چنان با خلاء دانش و هنر و فن نویسندگی مواجه میشوم که تقریبا به شعورم بر میخورد. و واقعا قادر به ادامه ی خواندن رمان یا داستانی که مهم ترین اصل و اصول نویسندگی در ان رعایت نشده نیستم. منطق هم این را میگوید که ان اثر ممکن است هزاران نکته مثبت و بی نظیر را در خود جای داده باشد اما، مادامی که نویسنده اش از مهمترین اصول نویسندگی بیخبر و بی بهره باشد ان اثر هنوز اماده ی ارایه نخواهد بود. "16:56' 

______________________________________ __

   •Negin-shiraghaei نام کاربری 1394/07/03

•پرسش_ استاد سلام . استاد ممکنه بگید مهمترین اصلی که میفرمایید که نویسندگان اماتور از ان بی اطلاع هستند چیه؟ البته من بلطف دو دوره کارگاه داستان نویسی که در خدمت خانم ناهید طباطبایی و جنابعالی بودم از صحت فرمایش شما به خوبی آگاهم ، اینو برای دوستان تازه وارد پرسیدم تا بلکه منظورتون رو طور دیگه ای اگاه بشند . نگین شیرآقایی از کرج_ "16:58' 

________________________________________

*پاسخ 

ممنون از دقت نظرتون. بطور مثال الان یک متن فی البداعه مینویسم و اون متن رو نمونه ای از یک متن خام و آماتور فرض میکنیم ، سپس بنده یک یا دو جمله ی تصادفی از اون رو براتون انتخاب میکنم ، سپس به دوستان نشون میدم که روش کار معیار سنجی یک اثر ادبی اماتور چطوره و چرا اونقدر سریع مچ دوستان در اماتور بودن نوشته شون باز میشه. "16:59' 

__________________________________________ 

•sudabe-taghavian نام کاربر 1394/07/03

_ پس لطفا یه متن معمولی و کمی طولانی تر از ده جمله باشه. یعنی هرچی بیشتر بهتر . خب اگر ممکنه راجع به یک پسری زیبا و پررو و کمی گستاخ بنویسید که خواننده نتونه تشخیص بده قضیه چیه و وقتی به پایان متن رسید بفهمه که کل ماجرا چی بوده .. چون رمان من اینجوری هستش . اصلا اگر ممکنه بزارید من یه متن از رمانم رو که قبل از حضور در کلاس اموزش فن نویسندگی نوشتم رو پست کنم، تا واقعا ثابت کنم ک هیچ ایرادی نداره. مرسی "17:00' 

________________ _________________________

• Admin_nomber-One نام کاربر1394/07/03

    •پرسش_

        واااااااااای. همیشه شماها توی عالم هپروتید. خانم تقویان مگه اومدی ساندویچی که سفارش میدی واسه من کاهو نداشته باشه ، کرفس هم کم باشه، فلفل اگه سیاهه نمیخای ولی فلفل قرمز رو اگه کم باشه ایراد نداره، بندری اگه فلفل دلمه ای سبز داخلش باشه نمیخوری ، اگر گارسون کچل باشه بهتره ، چون ک موی سرش توی ساندویچ در نمیاد..... خجالت نکش، کفشاتو بکن ، بیا داخل !... نوشابه چی میل داری عزیییییییزم؟.... یع وقت تعارف نکنیاااا!..

"17:01' 

_________ __________ ____________ ________

•sare-babayiZade. نام کاربری 1394/07/03

•پرسش_ 

       ععععع. خانم تقویان بحث پرسش پاسخ بود مثلناااا. استاد گفت متن فلبداعه ، شما اصل مطلب و نکته ی اموزشی رو ول کردی. داری سفارش متن میدی به استاااد؟

. واقعا نوبره والااااا. "17:02' 

_______ ____________ _____________________

*پاسخ

__هنرجویان محترم و دوستان گرامی و کاربران متفرقه ، بنده ترجیح میدم تا سرکار خانم تقویان یک پاراگراف از بهترین و ناب ترین و قوی ترین قسمت رمان دستنویس خودشون رو برای ما به به عنوان نمونه ای فرض مثال ارائه بدهند تا بروی همان پاراگراف بنده دلیل تشخیص سریع یک اهل فن در اماتور بودن یک نوشته را خدمتتان عرض کنم. پیشاپیش به شما تضمین میکنم در اولین جمله ی متن ارسالی از یک نویسنده ای که هرگز در پی یادگیری اصول نویسندگی نبوده ،بشه مهم ترین اصل نویسندگی رو پیدا کرد که رعایت نشده. و مهم ترین اصل نویسندگی خلاق _{ نگو_نشان بده}. "17:05' 

____________ ________________________ _____

 •sudabeh-taghavian نام کاربری 1394/07/03

•پرسش_ سودابه تقویان ، این پاراگراف رو براتون انتخاب کردم دوستان ، تا بعنوان مثال استاد توضیح بده برامون . / 

           _پاراگراف : »         

... _ هوا امروز بد بود . پسرک قد بلند ،چهارشونه ، سفید روشنه ، موههای بلندتر از بلند ، چشم های عسلی و نگاه گیراهش رو از چشم در چشمی با دیگران میرباید ، و خط شکستگی کوچکی بطور زیبایی کنج خط تقارن لبهایش را قرینه کرده، واضح است که وسواس خاصی در پنهان نمودن خال بزرگ و قلبی شکل روی گونه اش دارد و دایم زولف موی خرمایی رنگش را بروی چهره اش و و چشم چپش می اندازد تا خال زیبایش را از چشمان دیگران پنهان کند ، البته در تشبیه شکل هندسی خال زیر چشم چپش کمی اغراق است اگر به شکل قلب پنداشته شود ، زیرا قلب وارونه ، بیشتر به عدد پنج میماند تا اینکه بخواهد به قلب بماند. 

او انتهای اتاقکی سرو ته بسته و تاریک نشسته ، دو سوی اتاق پر از تخت خوابهای دو طبقه و فلزی است . پسرک مملوء از حس زندگی و سرخوشی ست ،باریکه ی نوری از پنجره ی کوچک اتاقک به چهره ی او میتابد ، او سرشار از حس طراوت و عاشقی ست . البته به شکل شکیل و با دیسیپلین . او 

از روبرو شدن با نگاه دیگران تفره میرفت

، اما به نوعی خاص و بی مانند نماد فوران اعتماد به نفس بود   

او بی اعتنا به شرایطش و موقعیت مکانیش و افراد غریبه ای که درون اتاق حضور داشتند میزند زیر آواز و بعد از کمی چهچهه ترانه ی قدیمیه رشتی را میخ.اند ،

الحق که صداق خوشی هم دارد   

او ترانه ای از فرامرز دعایی در پنجاه سال پیش را میخواند 

متن ترانه گیلکی ؛ 

  اَمی کوچه دوختران می سایه رِه غش کُنیدید . خوشانه می واسی به آبو آتیش زنیدید 

پس بزار ایپچی تره بگم که من

می پر و ماره جیگر گوشه ی ما 

ناز بیداشته ام ، ایدانه پسرم 

اگر نازو ناز بازی ببه !?.

، بیشتر از تو ناز دارم 

 

صدای لولای زنگ زده ی درب فلزی بازداشتگاه باز میشود و او را فرا میخوانند و میگویند ؛ هی... دختر بیا این چادر رو سر کن . برو توی بازداشتگاه زنان . کی بهت گفت بیای استادیوم ها؟. "17:09' 

________________ _ ______ _________________

پاسخ* 

         1_این مطلب که خودش داستان کوتاهه ، پس پارگراف از رمان ، منظورتان این بود؟ 

2_ الوعده وفا. دوستان در جمله اول و در حرف [ب] درون بسم الله با مشکل مواجه ایم ؛ یعنی در همان جمله اول . 

یعنی چه که مینویسید؛ [ امروز هوا بد بود. ]

       اولا که من به جرات میتونم قول بدهم که به تعداد کلمات این متن، میتونم عیب و نقص فنی تکنیکی ، دستوری ، پیرنگ ، درون مایه ، و ....درونش پیدا کنم . اگر هم بخوام سختگیرانه تر نگاه کنم که شاید به تعداد نقطه هاش میشه ایراد پیدا کرد ازش . 

_اما در لپ کلام با خوندن هر کدام از جملاتش ، به یک ایراد و مشترک در اصول نویسندگی بر میخورم .

در جمله اول »» اصل اول نویسندگی »»-» نگو . نشان بده. 

یعنی نباید بگی که هوا بد بود.

باید نشون بدی که هوا بده. "17:10'  

_________________________ ______________ _

•M-HAMILTON نام کاربری 1394/07/03

CHE JORI OSTAD? • پرسش : 

"17:12' 

_______ ______ ______ _______________ _____

•Admin-121 نام کاربری 1394/07/03

•پرسش_ 

وااای که شما هیچی رو رعایت نمیکنید .

دوستان رفع اشکال فن نویسندگی خلاق # بعد با حروف انگلیسی بشکل فینگلیش تایپ میکنیدددددد؟.... "17:18' 

________________ _______________________ _

• shdi70-ghadiri نام کاربری 1394/07/03

      •پرسش:       

خب ببخشیییید . چطوری پس استاد؟ "17:21'

____________ ___________ _________ _______

     پاسخ* 

       _ نباید بگید بلکه باید نشان بدهید که هوا بد است. 

مثلا :» (ابری که مدتها بالای شهر ایستاده بود، عاقبت بارید) و تصویر شهر در نگاه آشناترین غریبه ی شهر، خیس و مجهول نشست. "17:24'

_________________ ____________ _________

•fatemeh-68I. نام کاربری 1394/07/03

      •پرسش_ یعنی نباید مطلبی رو مستقیما ارائه بدیم بلکه باید اون موضوع رو به طریق مختلف توصیف کنیم تا مخاطب و خواننده خودش به این نتیجه برسه که هوا بد بوده ؟ پس من تمام عمرم از مهم ترین اصل کلی نویسندگی بی خبر بودم که...... چون همه چیز رو مستقیما میگفتم هرگز به ذهنم نرسیده بودش "17:29' 

__________________ ________ ___________ _

•donya-deldari نام کاربری 1394/07/03

•پرسش_   

چه جالب . پس منم تمام نوشته هام تا الان غلطن . باید دوباره بنویسمشون و نگم بلکه نشون بدم. خب این تازه اصل اول نویسندگی خلاق بود و سبب شد همه نوشته هام غیر حرفه ای محسوب بشن. ،وای بحالم اگه بقیه اصول رو هم در نظر بگیریم. خخخخ. "17:35'

__________________________________________ 

•sudabe-taghavian نام کاربری 1394/07/03

     • پرسش _ راست میگید استاد الان خودم ک متنم رو خوندم داخلش صد تا ایراد اساسی و مبتدیانه پیدا کردم . "17:39' 

_______________________________________ __

  جلسه یکساعته ی اول 1394/07/03 _ "17:40' 

 یکساعت اول _ اصول کلی نویسندگی خلاق »» { نگو ، نشان بده} ««  

پاسخگو سوالات : جناب آقای شهروز براری صیقلانی . 

(با سپاس فراوان از جناب آقای شاهین کلانتری ، بواسطه ی ارائه ی محتوای آموزشی جامع فن نویسندگی ) شین براری

_____________________________________

}{¦}¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{

پیرنگ چیست 

 

  نوشتن در خلاء پیرنگ ، سبب تشابهاتی بین اون نوشته با یک متن دلنویس یا بلکه دلنوشته خواهد شد. از حرفم به هیچ عنوان تعبیر غلطی نکنید که هر متن بدون پیرنگ ، حتما دلنوشته ست. نه چنین منظوری ندارم چون در سطوح نویسندگی بالاتر در میابید که گاهی آثار موفقی نیز از سوی دیگر بام پیرنگ افتاده اند ، یعنی نویسندگانشان آنقدر به سطح بالایی رسیده اند که اقدام به ساختار شکنی درستی زده و یک متن منحصر بفرد را با بکارگیری از ابزارهای صحیح مانند زمان و مکان و فضا در روایت ، فرم روایی صحیح و غیره یک اثر موفق خلق کرده اند. اما مادامی که شما دوستان در سطح مبتدی هستید و نوشته هایتان با پیرنگ آشنا نیست. باید بدانید که نوشته هایتان بی پیرنگ هنوز از دیدگاه اهل فن ، رمان و داستان نیستند . زیرا یک نویسنده ی حرفه ای ملزم به پیروی و آشنایی و تجربه ی پیرنگ نویسی میباشد. 

دوستان من را خارج از این محیط آمفی تئاتر بزرگ و شیک (منظور به مجتمع خاتم الانبیا بوده) در پشت ویترین کتابفروشی های سراسر کشور با نام شین براری میشناسند ، و این موفقیت نسبی خودم را بواسطه هفت اثر منتشر شده ام کسب کرده ام و هر کدام از اثار را مدیون پیروی از پیرنگ های پیشرفته و نو آوری شده ام هستم ، و شما باید با شکل استاندارد پیرنگ آشنا باشید و از ان پیروی کنید . 

 

(هرجلسه تاکید کرده ام که خودم را در دایره ی نویسندگان فارسی نویس نمیشمارم زیرا بقول فرمایش استاد فیاض پور ماچیانی من واقع بین ترین فرد راه یافته در جامعه اهل قلمم و به روشنی میدانم که فاصله ی چشمگیری با یک فرد اهل تخصص و نویسنده ی حقیقی مانند سرکار خانم زویا پیرزاد ، مرتضی مودب پور ، دولت آبادی ، هادی صداقت یعنی همون صادق هدایت روی جلد و امثالهم ..... دارم . پس از سخننام تعبیر غلط نشود . ) 

 

  و اما پیرنگ .... 

پی‌رنگ توالی علت و معلول در یک داستانه. پِی‌ْرنگ ساختار، چارچوب و نظم و ترتیب منطقی حوادث در یک اثر ادبی یا هنری مانند داستان، نمایشنامه و شعر ه . ممکنه علاوه‌بر پی‌رنگ اصلی، یک یا چند پی‌رنگ فرعی نیز وجود داشته باشه.

 

و برسیم به بیوگرافی ورود واژه ی پیرنگ به زبان فارسی : 

واژهٔ پی‌رنگ توسط جمال میرصادقی برای این معنی از هنر نقّاشی وام گرفته شده‌است؛ همانند طرحی که نقّاشان بر روی کاغذ می‌کشند و بعد آن را کامل می‌کنند یا پی ساختمان که معماران می‌ریزند و از روی آن ساختمان بنا می‌کنند. واژهٔ «پی‌رنگ» در داستان به معنای روایت حوادث داستان با تأکید بر رابطهٔ علیّت هستش.

 

توجه به این نکته که طرح و خلاصه داستان با هم فرق داره، ضروریه .

در خلاصه داستان هدف نقل موجز و اجمالیِ داستانه . در حالی که طرح، روایت نقشه (اسکلت) داستان با تأکید بر سببیت (Causality) داستان شکل گسترده میگیره. 

طرحی است که نویسنده پیش از آفرینش داستان آن را ذهنی یا مکتوب طراحی کرده‌است. نسبت طرح و داستان در ادبیات (داستانی) با مفهوم طرح اولیه و نقاشی کامل شده در هنر نقاشی کم شباهت نیست.

 

منتقدین اغلب طرح را نقل وقایع داستان بر اساس سببیت تعریف می‌کنند. طرح را نقشه داستان نیز تعریف کرده‌اند. ادوارد مورگان فورستر مثال می‌زند که «سلطان درگذشت و سپس ملکه مرد» داستان است زیرا فقط ترتیب منطقی حوادث بر حَسَبِ توالی زمانی رعایت شده‌است. اما «سلطان درگذشت و پس از چندی ملکه از اندوه بسیار درگذشت» پی‌رنگ است زیرا در این بیان، بر علیّت و چرایی مرگ ملکه نیز تأکید شده‌است.

آنچه مولانا در حکایت شاه و کنیز می‌گوید:

 

گفت معشوقم تو بودستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان

ناظر به همین رابطهٔ علت و معلولی است.

تعریف پی‌رنگ در اصل، از فن شاعری ارسطو مایه می‌گیرد. ارسطو، پی‌رنگ را متشکل از سه بخش می‌داند: آغاز که حتماً نباید در پی حادثهٔ دیگری آمده باشد، میان که هم در پی حوادثی آمده و هم با حوادث دیگری دنبال می‌شود، و پایان که پیامد طبیعی و منطقی حوادث پیشین است.

 

از نظر ارسطو، پی‌رنگ ایدئال از چنان همبستگی و استحکامی برخوردار است که اگر حادثه‌ای از آن حذف یا جا‍به‌جا شود، وحدت آن به کلّی درهم می‌ریزد.

 

پی‌رنگ با عناصری چون «شخصیت» و «کشمکش» پیوستگی و رابطهٔ نزدیکی دارد و ممکن است به واژگونی و کشف منتهی شود

ادوارد مورگان فورستر تعریف ساده اما بسیار مفیدی از طرح (پی‌رنگ) به دست می‌دهد: داستان، روایت رویدادهایی است که در توالی زمانی منظم شده باشد. طرح نیز روایت رویدادهاست که در آن بر تصادف تأکید شده باشد. طبق تعریف فورستر بین داستان و پی‌رنگ تفاوت است از این سخن درمی‌یابیم که داستان نقل رشته‌ای از حوادث است که تنها بر طبق توالی زمانی، نظم و ترتیب یافته‌است در حالی‌که پی‌رنگ نقل حوادث با تکیه بر موجبیّت و روابط علی و معلولی‌است. تعبیر پی‌رنگ را به جای طرح (Plot)، در ایران برای اولین بار محمدرضا شفیعی کدکنی پیشنهاد کرد و جمال 

میرصادقی آن را به کار برد. پی‌رنگ در واقع همان بیرنگ است. بی‌رنگ طرحی است که نقاشان به روی کاغذ می‌کشند و بعد آن را کامل می‌کنند یا طرح ساختمانی که معماران می‌ریزند و از روی آن ساختمان را بنا می‌کنند

شخصیت به موجودی خیالی در یک اثر هنری (رمان، فیلم، نمایش و...) گفته می‌شود که زائیدهٔ ذهن هنرمنده

 

 

 

 

 

  • hamed

مانده به سی سالگیم،

  • hamed

   

بهترین رمان های ایرانی   .       

  • hamed
  • hamed

هاجر پارت  دوم 

  • hamed

  آموزش نویسندگی خلاق  

  • hamed

سانسور شده های رمان هاجر       که بلطف نویسنده اش یعنی جناب ششهروز براری صیقلانی تخلص شین براری به بنده  سپرده شد . و برای اولین بار قسمت های حاشیه ساز این اثر رمان جذاب را برایتان  به اشتراک میگذارم.       آیدا آغداشلو    گوتنبرگ  سوئد   


 

 

 

 قسمت های ممیزی سانسور شده ی اثر هاجر نوشته شهروز براری صیقلانی انتشارات پوررستگار گیلان. صفحه 372پاراگراف اول .__ این مطالب بعنوان محتوای ایروتیک و سکسی تشخیص داده شد و حذف گردید. .      

_________________________

}{¦}¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{

معلومه که بی بی خاتون توی جوونیاش حسابی آتیش پاره ای بوده واسه خودش ، خانم کوکبی میگفت که ؛ 

       بی بی رو وقتی 13 _ 14 ساله بوده به زور داده بودنش به یه حاجی بازاری . پدرش آبدارچی اون حاجی بازاری بوده و کلی بدهکاری داشته ، حاجی هم یک دل نه صد دل عاشقش بوده ، وقتی حاجی توی راه مکه مریض میشه و میمیره خاتون چهل ساله بودش و از اون موقع تا حالا که سی سال گذشته هنوز لباس مشکیش رو در نیاورده . خاتون بعد ازدواجش بلطف حاجی بازاری رفتش اکاور. وگرنه قبلش سواد خوندن نوشتن نداشت. . حاجی بازاری معروفترین فرش فروش بازار بود ، خدا رحمتش کنه ، واسه خاتون هم پدری کرد ، هم شوهری ...

 

کنجکاویم حسابی گل کرده بود که رفتم زیر زمین و از صندوقچه ی خاک گرفته و قدیمی خاتون ، یه سری کاغذ قدیمی و پاره پوره پیدا کردم. زیر پیراهنم زدم و توی حیاط از کنار حوض چشم تو چشم بی بی خاتون رد شدم، شانس اوردم که سرش به دونه دادن قناری هاش گرم بود وگرنه لو میرفتم . . .

. متن کاغذ ها اصلا اون چیزی نبود که انتظار داشتم. نه سند باغ و ملک و زمین بود و نه اوراق و حواله ی بورس. بلکه روم سیاه، از دلنوشته های سی سال پیش خاتون بود که دیگه نگو و نپرس ، خودش شش ماه حبس داره از بس که اروتیک و زناشویی هستش محتواش. .

محتوای کاغذها »: :

 

___• ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﻩ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩﻡ

ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻻﮎ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺰﺩﻡ _ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺣﺠﺮﻩ

ﻭﺳﻂ ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ ﻓﺮﺵ ﻭ ﭼﺮﺗﮑﻪ

ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﻩ ﺗﭙﻠﻤﻮ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ

ﺑﺎ ﮐﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺤﺖ_ﺫﻭﻗﻤﻮ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ

ﺍﺻﻼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺎﺟﯽ؟

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﮑﻮﺑﯿﺪﯾﺶ

ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺯﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ

ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺳﻨﯿﻤﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺗﻮ ﭼﺶ ﺑﻮﺩ

ﻫﻤﺶ ﻧﮕﺮﻭﻧﯽ ﻃﯽ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺕ ﺑﺎ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻨﻢ ﻧﮑﻨﻪ ﺩﻝ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﺑﻠﺮﺯﻩ

ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﺶ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﮕﯿﺮﻩ

ﺣﺎﺟﯽ ﻧﺪﻭﻧﺴﺘﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ

ﺟﻠﺪﺕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ

ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ۱۴ ﺳﺎﻟﮕﯽ_#ﻣﺜﻪ ﺁﻗﺎﻡ_ ﺁﻗﺎ ﺻﺪﺍﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﭘﺪﺭ ﻣﯿﺸﺪﯼ_ﺯﯾﺮ ﭘﺮﻭﺑﺎﻟﻤﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ

ﺣﺎﺟﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﭽﮕﯿﺎﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺑﭽﮕﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺭﺳﻢ ﺯﻧﯿﺘﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎ ﺍﻭﺭﺩﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻣﺪﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﺒﻮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻪ؟

ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺯﯾﺮﻩ ﺳﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻠﺪﻡ ﻣﯿﺸﺪﯼ

ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﻪ ﺧﺮﺝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺣﺎﺟﯽ

ﺣﺎﺟﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺨﺲ ﺑﻮﺩﻧﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻭﻧﻪ ﻣﯿﺮﻓﺖ؟ !

ﻗﺮﻣﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﺗﺮﺵ ﻭ ﺗﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺒﺘﻢ ﺭﻭ ﺗﻮﺵ ﻭﺍﺳﺖ ﺗﺮﺍﻭﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺎﺟﯽ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺏ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺭﻭﻏﻦ ﺑﺎﺩﻭﻡ ﺷﻮﻧﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﺶ ﻫﺮ ﮔﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩﯼ_ ﻧﮕﺎﺭﮔﺮﯾﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﻨﺸﺴﺘﻢ

ﺣﺎﺟﯽ ﻣﻨﻪ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﺻﯿﻘﻞ ﺩﺍﺩﯾﺎ

ﻧﮕﯽ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ_ ﺣﺎﺟﯽ

ﺻﺒﺢ ﺷﺪﻩ ، ﺩﻡ ﻧﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻧﻮﺵ ﮐﻨﯿﻢ

ﯾﺎ ﭼﺎﯼ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺑﻨﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﻢ

ﺑﺎﺯ ﺍﻟﻬﻪ ﯼ ﻧﺎﺯﺕ ﺷﻮﻡ

ﻏﻢ ﺟﺎﻥ ﮔﺪﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺰﺩﺍﯾﻢ_ ﺣﺎﺟﯽ

ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﯿﻢ ﺍﺻﻼ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻘﺪ ﺧﺎﻃﺮﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺷﺪﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺳﺮﻩ ﻧﻤﺎﺯﺍﺕ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﻧﮕﺎﺕ ﮐﻨﻢ

ﺍﻧﻘﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺖ ﺁﻗﺎﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺷﺒﻮﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﺎﺕ ﮐﺎﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ

ﻣﻮﻫﺎﯼ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺖ

ﺣﺎﺟﯽ ﺩﻝ ﻧﮕﺮﻭﻧﯿﺘﻮ ﺳﺮﻩ ﺯﺍ ﺩﯾﺪﻣﺎ

ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩﺍﻡ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻝ ﺩﻝ ﺯﺩﻧﺎﺕ

ﺳﺮﻩ ﺍﻟﺒﺮﺯ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ

ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﻪ ﺩﺭﺷﺘﻪ _ ﺑﻪ ﻣﻨﻪ ﺳﮓ ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ_ _ﺣﺎﺟﯽ ﻟﺐ ﮔﺰﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ

ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻓﺤﺶ ﮐﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺩﺭﺩﺕ ﺑﻪ ﺟﻮﻧﻢ

ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺯﻧﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ

ﯾﺎ ﺑﭽﻪ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ

ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﯼ_ _ﺍﺥ ﻗﺮﺑﻮﻧﯽ ﻓﮑﺮﺕ ﮐﻪ _ _ ﻣﺜﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ

ﺣﺎﺟﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻠﻨﺪ_ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﺪﯾﺪﻣﺖ

ﺭﻭ ﮔﻠﻮﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﮑﺎﺭﻡ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺯﻥ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﺣﺎﻻ ﺟﺎﺵ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﮐﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﺩﻟﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﺮﺍﺗﺎ

ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﻪ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ_ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻪ

ﻭﺍﺱ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺷﻮﻣﺎﺱ ﮐﺎﺭﯾﺶ ﻧﺪﺍﺭﻣﺎ

ﺯﻧﻤﻮ ﺍﺯﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ

ﺗﻮ ﺳﺮﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻡ ﯾﺦ ﻣﯿﺰﻧﺪ_ ﺣﺎﺟﯽ ﺷﺮﻣﻢ ﺑﺎﺩ

ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﺎ ﻫﻤﺶ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻡ ﮐﺒﻮﺩ ﺑﻮﺩ

ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﻣﻢ ﮐﻨﯽ ﺧﺐ

ﺣﺎﺟﯽ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﭼﻠﻪ ﻧﺸﺪﻩ

ﺍﯾﻦ ﻟﺮﺯ ﻟﺮﺯﻭﻧﮑﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﻤﻪ

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮕﺎﺭﯼ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺩﺷﻮﻧﻪ

ﻻﺑﺪ ﭼﻮﻥ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﺮﻓﻦ ﺗﻮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﺗﺮﮎ ﻫﻮﯾﺖ _ _ ﻣﯿﮑﻨﻦ_ ﺣﺎﺟﯽ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ

ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﻮﺩﯼ

ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺩﯾﮕﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻋﺪ ﻣﯿﺰﺩ

ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﯿﻨﺖ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺖ ﺯﻝ ﻣﯿﺰﺩﻡ

ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﺎﺯﯾﺸﻮﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺯﻥ_ _ ﺑﺎﺯ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻞ ﺑﺎﻧﻮ ﺟﺎﻧﻢ

ﮔﻞ ﺑﺎﻧﻮﺕ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ

ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﺧﻮﺷﺎﻧﺶ ﻣﯽﺷﺪ

ﺗﺨﺖ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ_ _ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯽ ..

ﺣﺎﺟﯽ ﺗﻮ ﺷﺒﻮﻧﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺴﺘﮕﯿﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺖ _ _ ﻣﻠﮑﻪ ﺕ ﻣﯿﺸﺪﻡ

ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﺧﺴﺘﮕﯿﺎﺕ

ﻟﺬﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﺗﻮ ﺟﻮﻧﺖ

ﺣﺎﺟﯽ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﺪ

ﺑﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﮐﻪ ﺑﻐﻠﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﻭﺣﺸﯽ ﻣﯽﺷﺪ ﻣﯿﻔﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺟﻮﻧﻢ ﮐﻪ

ﺣﻘﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﻥ ﭘﯿﺶ ﺷﻮﻫﺮﺷﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺟﺎ _ _ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺘﻮ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺭﻭ ﻣﻦ ﺳﻮﻕ ﻣﯿﺪﺍﺩﯼ ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﺶ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ _ ﺣﺎﺟﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ

ﺣﺎﺟﯽ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺕ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﮔﺮﻡ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺷﺮﻣﺶ ﻣﯿﺸﺪ ﺻﺒﺢ ﺑﻄﺎﺑﻪ ﮐﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﻨﻮﻣﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻨﻪ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﻣﺮﯾﺪﺕ ﺷﺪﻡ

ﺣﺎﺟﯽ ﺑﻠﻨﺪﯾﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻫﻪ ﻣﻮﺍﺟﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺠﻤﻮﻥ ﻣﯿﺘﺎﺑﯿﺪ ﯾﺎﺩﺗﻪ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﻗﺴﻢ

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﺯ ﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﻧﮓ ﺭﻧﮕﯽ ﺍﻭﺭﺩﯼ

ﯾﺎﺩﺗﻪ ﻋﺮﯾﻮﻥ ﻭﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﻡ

ﭼﺸﺎﺕ ﺧﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ

ﺭﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺗﻨﻤﻮﻧﻮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯽ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﭘﻮﺳﺘﺖ ﺑﺮﮒ ﮔﻞِ ﮔﻞ ﺑﺎﻧﻮ

ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ ﺗﺎﺏ ﻧﯿﺎﺭﻩ

ﺣﺎﺟﯽ ﺷﺒﺎ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﺯﯾﺮﻣﻮﻥ ﮔﯿﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﭽﯿﻨﻤﺘﻮﻥ

ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺯﻥ ﮐﻔﺮ ﻧﮕﻮء _ ﭼﯿﮑﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﻟﺒﺮﺍ ﺭﻭ

ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﻧﺒﺎﺷﻦ ﺍﯾﻮﺑﺖ ﻧﯿﺲ

_ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﻧﮑﻨﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﺷﺒﺎ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﯾﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻓﺘﺢ ﻣﯽﮐﺮﺩ

ﻫﺮ ﺷﺐ ﭘﺮﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﺮﻡ ﺗﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺟﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ

ﺩﺳﺘﺎﺗﻮ ﮔﺮﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﺟﺎ ﺍﻧﺎﺭﯾﻪ ﺯﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎ

ﺣﺎﺟﯽ ﺳﺮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺟﺮﯼ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪﯼ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ

ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﯾﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﻭﻟﯽ

ﺣﺎﺟﯽ ﭼﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﻣﯿﭽﺴﺒﯿﺪ _ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﯿﺎﯾﻦ

ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻦ ﺑﮕﯿﻦء _ ﺑﺎﺯ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻥ

ﺯﻧﻤﻮﻧﻮ ﺍﺫﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺮﻣﺎ؟

ﺑﯽ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﻩ _ _ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻧﻨﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻩ

ﻟﺐ ﻣﯿﮕﺰﻡ ﻣﯿﮕﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﻓﺤﺶ ﻧﺪﻩ ﺟﻮﻥ ﻋﺰﯾﺰﺕ

ﻗﻬﻘﻪ ﺗﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﻫﻮﺍ ﻣﯿﮕﯿﻦ _ _ ﭼﺮﺍ ﺟﻮﻧﺘﻮ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺪﯼ ﺑﭽﻪ _ _ ﺣﺎﺟﯽ ﺟﻠﺪ ﺩﯾﺪﯼ؟ﻧﺪﯾﺪﯼ؟ _ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺟﯽ

ﺣﺎﺟﯽ ﯾﺎﺩﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯼ _ ﮔﺮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ. _ ﮔﺮﻣﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺣﺎﺟﯽ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻤﻢ . _ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﯼ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﺧﻪ ﺟﻠﺪ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺎﺭﻭ ﺑﭽﻪ _ ﮐﺠﺎ ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻫﺎﻥ؟ ء _ ﺣﺎﺟﯽ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭﺍﺳﺘﺎ. _ ﺣﺎﺟﯽ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻮﻣﺎ ﻓﻤﯿﺪﯾﻢ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻪ. _ ﻫﻤﺴﺮ ﭼﯿﻪ

ﺣﺎﺟﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ_ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﯿﻢ _ ﺑﻠﮑﻢ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ. _ ﻣﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻮﺍﯼ

ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺣﺠﺮﺕ ﻫﻤﻪ _ ﺭﻭ ﺩﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ _ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﺎﺭﻍ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﻣﺎﺳﺎﺝ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯾﻦ

ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﺩﺭﺩﺕ ﭼﯿﻪ ﺯﻥ

ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ _ ؛ﺗﻦ ﺑﯽ ﻣﻮ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﭘﺮﻣﻮﺕ ﺟﻮﻥ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ

ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ}•--- 

وای که من دیگه سرم گیج رفت ، از بس کلمه ی حاجی ، حاجی، حاجی ، حاجی رو خوندم. انگاری متن رو خط مقدم جبهه پشت بیسیم مخابره کرده باشند که اینقدر حاجی حاجی توش نوشته شده . 

______________________________ _______

 }{¦}¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{¦}{

 

شهروزبراری صیقلانی اثر رمان عاشقانه هاجر

 

  • 07 Aban 98 ، 14:27
  • hamed

عینیت  اصول شش گانه ی آنتونی چخوف 

  • 07 Aban 98 ، 14:14
  • hamed
داستان کوتاه جدید

lovely story , long story , short story , novel ,novel lovely , novell,رمان ، رمان عاشقانه،داستان کوتاه ,داستان بلند،داستان نویسی خلاق

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب