سلام دزد
سلام به دزدهای عزیز! دزدهای نازنینی که این روزها چرخشان نمیچرخد. دستشان خالی است، دلشکستهاند، از گذشته با حسرت و حرمان یاد میکنند. از آن سالها که ما مردم درهای خانههامان باز بود و کثیرالرماد و جبانالکلب بودیم.
«جبانالکلب» یعنی صاحب خانهای که از فرط گشادهدستی، سگ نگهبان خانه، باغ و تجارتخانهاش را عمداً از میان سگهای ترسو انتخاب میکرد تا اگر دزد عزیزی آمد، گرفتار ترس سگ او نشود و با خیال راحت رفت و آمد کند.
اما اکنون همه، درهای خانههاشان را بستهاند. بر در آپارتمانها و مغازهها قفل دیجیتالی گذاشتهاند. همه جا دوربین، همه جا آژیر خطر است. آژیرهای پر سر و صدایی که هنوز چیزی دزدیده نشده، چنان جیغی میکشند که دیگر آبرویی برای دزد محترم نمیگذارند.
چنان که دزد عزیزی به شکوه میگفت: آخر ما هم آبرو داریم. خانوادهای داریم، فرزندانی داریم. عروس داریم، داماد داریم. ما که از زیر بوته در نیامدهایم. ماهی نیستیم که از دریا آمده باشیم.
ما روزگاری این کار را انجام میدادیم که دزدی کار آسانی بود. درها باز بودند. نیاز به سرمایه، نیاز به آموختن زبان انگلیسی نبود. شاگرد پارهوقتی میگرفتیم که بتواند از هر سوراخی بگذرد و به او هم انعامی میدادیم. در حالی که امروز شاگردها خودشان شریک میشوند. امروز برای بردن چیزهای بزرگ، نیاز به شریک بزرگی داریم که بتواند سر آن چیز را بگیرد. نیاز به ماشین تندرو، ماشین آخرین مدل داریم. پیش از اینها دزدی برای خودش ارج و قربی داشت ، سطوح و رده بندی داشت ، ما خودمان بی اطلاع از سطوح بالایی بودیم ، مشکل از آنجایی شروع شد که دهه های اخیر انگیزه ی سرقت در میان ما سارقین از بین رفت ، زیرا واقف شدیم و کاشف بعمل آوردیم که ما ول معطلیم ، و تمام عمر خود را هدر دادیم و راه اشتباهی رفتیم ، شاید تصور کرده باشید که از انتخاب صنف خود شرمنده و یا پشیمانیم ، ولی خیر ، دلیل مرگ انگیزه در بین مان این نیست که احیانن سرمان به سنگ خورده باشد بلکه ماجرا از جایی غم انگیز شد که هربار تلویزیون را روشن کردیم و در اخبار شنیدیم که کسی دَکَل نفتی را با ان همه عظمت و تشکیلات ربوده و برده انور دنیا فروخته به کشور دیگری ، یا حتی یکبار کسی بانک زده بود ، سپس مستقیم رفته بود تا شیر خشک بخرد برای فرزندش و دستگیرش کرده بودند و حکم اعدام ، در عوض کانال دیگر از سرقت بانک به روشی دیگر خبر آورده بود ، سه هزار میلیارد اختلاص و سپس زندگی آسوده در کانادا ، خب یا مثلا در اخبار دیدم که بروی نوارهای نقاله و تسمه ها در ساحل جنوب ، خاک کشور را میبردند تا به کشتی های حمل بار و هر هزار کیلوگرم را ده دلار میفروختند به عرب های حوزه ی خلیج فارس .
انگیزه در ما نابود شد وقتی پی به تفاوت سطح خودمان بردیم ، خودم شخصا یکبار شیر خشک دزدیدم برای بچه ام ، درحالیکه سپس پی بردم نوزادان بسیاری نابینا شدند با شیرخشکهای فاسدی که در مقیاس چند میلیون دلار وارد کشور شد توسط یک آقازاده ، همانی که ان دوران پدرش معاون احمدی نژاد بود . و خودش شوهر مهناز افشار .
یا چرا راه دور میرویم ، همین اخیرن با کلی تلاش و ریسک و برنامه ریزی و بکارگیری شگرد های ناب و هالیوودی و صرف زمان و انرژی توانستم یک جعبه چای دبش سرقت کنم و امدم شب حین نوشیدن اولین استکان چای و تماشای اخبار ، شنیدم که چای دبش فلان میزان اختلاص کرده . ....
خب خودت را بگذار جای ما ، دیگر انگیزه می ماند برایت .
قدیم تر ها دست بالای دست نبود ، پیشکسوت محسوب میشدیم عده ای مرید ما بودند حق حساب میگرفتیم .
ولی زمانه عوض شده
امروز شاگردها میگویند ما هم شریک... نصف... نصف! میگویم من عمری حبس کشیدهام، در هر شعبه آگاهی پروندهای دارم؛ انصاف است سهم من با شما برابر باشد؟ میگویند: بله، برای همین که شما سابقه داری، عکس و اثر انگشت داری و نشانی خانهات آنجاست. گذشت آن زمان که خانهات تهران، محل کارت شهرستان بود. امروز همه چیز در کامپیوترهاست. حتی اگر به خارج هم بروی، در چشم بر هم زدنی پیدایت میکنند.
میگویم: آخر تو چه دانی زبان مرغان را که ندیده شبی سلیمان را؟... ما سابقه داریم. عمری با انصاف دزدی کردهایم. همواره به اندازه نیازمان دزدیدهایم. برای همین امروز تنگدستیم که روزگار دیگر شده. همه جا دوربین گذاشتهاند، قفلها دیجیتالی است. کتابچه راهنماشان انگلیسی است.
خواندنش سواد میخواهد. کتابچه راهنما را کسی برای ما پیشپیش ترجمه نمیکند و در اختیارمان نمیگذارد. ما باید خودمان زبان انگلیسی بلد باشیم. برای همین هم الان اسفندماه است، شب عید است، ولی همه درها بسته است. رادیو و تلویزیون هم دائماً نمک روی زخم ما میپاشد و دائماً میگوید: مردم مواظب خانههاتان باشید! مواظب چیز میزهاتان باشید. به سفر میروید، پلیس را در جریان بگذارید.
پس آخر ما چه کنیم؟ آن هم با این گرانی! نه میتوانیم اعتراض کنیم، نه دولت به ما اجازه میدهد که اعتصاب کنیم. تازه اجازه هم بدهد اعتصاب کنیم، به کار ما رسیدگی نمیشود. میگویند بهتر؛ اصلاً چه کسی به شما اجازه داد دزد باشید؟ ما هم که نه بازنشستگی داریم، نه بیمه تامین اجتماعی. تازه تو میپرسی چرا دلتنگی؟...
یک وقتایی هم ادم در فشار است و ناچار به کارهای خورد و کوچک میشود ، همین ساختمانی که روبروی ما قرار دارد را نگاه کن. من حین ساخت و ساز هربار شبانه می امدم و چند الماتور و میله گرد از ان سرقت میکردم صاحبخانه آدم پخمه و ترسو و بی اوبهتی بود و آخرش فهمید ولی خندید چیزی نگفت ، بعد فهمیدم خودش هر واحد اپارتمان را به چهار نفر فروخته و در رفته.
لپ کلام بگم برات که الان باید رده و رتبه و پشت و معرف و رزومه خوب و سابقه درخشان و پست ریاست داشته باشی و پیشونی ات مهر نماز خورده باشه تا بتونی دزد محسوب بشی .
- 04/09/03



