عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله ی این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می شود اینجا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم
به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان ها غبطه میخورم زیرا
جهانشان بشود برکه ی عجیب لبت
شبیه بچه حبابی که زود می میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی : به جات کشته شوم !
من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس هایی از این شعر ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه های جهانت... که نشکنش بکند
برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت
من آفریده شدم تا خیاط های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند
تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه اش برسد
پناهگاه سرم، شانه ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه ات به خانه اش برسد
تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...
در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!
عنوان شعر دوم : پس لرزه
عمری بی سبب رمیدی و من تمام وقت در پی تو دویدم .
انگاه که سالیانت را بی سبب از من میرمیدی ، من یکنفس در پی مهر تو بدنبالت میدویدم . آن روزهای نوجوانی که نگاهت را در پی شوق کودکانه ای به ویترین عروسک ها ربودی ، من به یک نگاه ، حرف ناگفته ی دلت میشنیدم ، به هر قرض و قوله ای بود آن عروسک بزرگ خرسی را از برایت میخریدم. دیدی آخر چه ساده از من گذشتی و رقم خورد چه تلخ از جبر رفتنت ، سالیان سال سرگذشتی. !... تو که عاقبتش سر افکنده و نادم به نزد من باز گشتی ، ولی دیگر رفته بود تمام فرصت ها ، تمام سالهایی که فرصت ناب زندگانی بود و از بی وفایی و عهد شکنی ات به تباهی رفت ، هدر شد ، همچون ان سیزده سالی که از فروردین تقویم و تقدیر به در بدر شد.
نمیدانم چه رسمی ست
شعر هایم همه پس لرزه ی آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است
در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده
آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!
دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می دید خودم روی زمین افتادم
رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه ای در هم بود
توی این کاسه ی چشم ، آب طلب می کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می کردم
لای این دفتر شعرم چشمش جا میماند
کاش همان شب قسمش می دادم تا میماند
پانسمان های گِلِ باغچه ی هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم
جاده ی من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت
مثل یک چرخ دوچرخه پی من می آمد
مثل یک غنچه ی زیبا به چمن می آمد
من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه ی مقصد او توی جهان من بودم
پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد
سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده ی من فرق نداشت
دیگر انگشت جلا خورده ی او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود
روی آن ریل که می رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله ها لرزش بم هیچ نبود
سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد
روی پل راه که می رفت جهان می لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید
خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه ی من را سُر کرد
بس که برف آمده کل بدنم می لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می لرزد
خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است
عنوان شعر سوم : ...
...
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد:
مشخصات شاعر بیانگر این واقعیت است که ایشان مبتدی و کمتجربه هستند و همین مشخصات مرا شگفتزده کرد زیرا با تمام ضعفهای فنی که هر دو شعر دارند و به آنها اشاره خواهم کرد نقاط قوت بسیاری در آنها هست: نوآوریها ، زبان در خور توجه، تصویرسازیهایی گهگاه بکر و تازه، استعارات و کنایاتی سخته و پخته و گاهی تشبیهاتی پنهان که خواننده را به تحسین میاندازد البته ضعفهایی در زبان، در تصویرسازی و همچنین ضعفهای فنی هم در آن کم نیستند که بهتر است بند به بند به آنها بپردازم:
عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چالهی این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد میشود این جا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم
استعاره «باران» که تشبیه پنهان هم میتواند باشد گرچه این بعد در ابتدا به نظر نمیرسد و کمکمک روشن میشود و همچنین تشبیه پنهان «رعد» شایان توجه است و همچنین کاربرد کنایات رایج «دست و پا زدن» و «کمر خرد شدن» و همچنین «جا زدن» در فضایی بکر به این کنایات رایج هم تازگی بخشیده است. تصویر فضای خلقت که به خوبی عینیت دارد و به کوچه آمده تا ملموس شود از همان شگفتیهای اشاره شده است.
به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمدهام تا شوم نصیب لبت
به حال دندانها غبطه میخورم زیرا
جهانشان بشود برکهی عجیب لبت
و در این بند هم اسطوره سیب را بخوبی این زمانی کرده است گرچه در فعل «نگاه بکن» که کاربردش با «ب» تهمت تحمیل وزن را در پی دارد ولی در پایان تصویر ارائه شده ناگهان گنگ میشود و این ناشی از عدم تناسب دندان با برکه است.
شبیه بچه حبابی که زود میمیرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی: به جات کشته شوم !
تشبیهات در این بند به تنهایی زیبا هستند و بکر ولی ارتباطی با هم ندارند و گسیختگی ایجاد شده بین آن دو غیر قابل توجیه است جباب کوچکی که به پایت میمیرد و معلوم نیست پای او کجاست و آیا همین تشبیه است که مجدد به گونهی لباس ضد گلوله ظاهر میشود تا به جایش کشته شود تک تک زیبا هستند ولی بیارتباطند و گاهی مبهم.
من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباسهایی از این شعرها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشههای جهانت... که نشکنش بکند
و دوباره دو تصویر ناهمگن که هر کدام به تنهایی در اوجند: نگاههای عریانی که باید لباس شعر بپوشند و تفکر خدا که شیشههای جهان تو را نشکن بیافریند. کنایههای نهفته در این تعبیرات بسیار زیبا هستند اما پراکندگی آنها توجیهی ندارد.
برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت
مصراع دوم این بند ضعف وزنی دارد خارج از اختیارات شاعری هم هست علاوه بر آن سه تشبیه ناهمگن که تنها ارتباطی که دارند ارتباطشان با «پا» است: من مثل پل، من مثل آب کثیف زیر کشتی و من مثل ناخن و معلوم نیست اینها همه در راستای سفر مخاطب به این دنیاست یا منظور دیگری در کار است نمیدانم.
من آفریده شدم تا خیاطهای بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهابهای جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند
و باز هم دو تصویر ناهمگن و گویا نبودن دلیل دلیل حمله شهابها به زمین علاوه بر آن «وصله» و «حمله» هم قافیه نمیشوند.
تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانهاش برسد
پناهگاه سرم، شانهات شده، بگذار :
کلاغ این قصهات به خانهاش برسد
معرفه شدن «خدا» در مصراع اول که اتفاقاً آن را نکره میکند براستی منظور کدام خداست؟ تنها از یک خدا سخن به میان رفته است و این صفت اشاره زاید است و ضمناً معلوم نیست چرا رفتن تا میانهی نردبان را آرزو میکند و یک ضعف زبانی در مصراع دوم که دو واژهی «من» و «هم» در هم ادغام شده به صورت «منم» و بالاخره لغزش وزنی در مصراع آخر.
تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...
حذف در پایان این بند که سه بار هم تکرار شده هیچ قرینهای برای حدسش نیست حتی در مثبت و منفی بودن فعل محذوف نمیتوان تصمیم گرفت.
در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمیگیرد این شعر را چرا به خودش ؟!
و در پایان ضعیفترین بند که مصراع دوم و چهارم لغزش وزنی دارد و حرف اضافهی «در» هم در مصراع اول زاید است مگر آن کسرهی اضافه را که شاعر گذاشته نادیده بگیریم و در ضمن ضمیر مشترک خودش هم مرجع مشخصی ندارد. مرجع ضمیر در مصراع پایانی مشخص است اما در مصراع دوم میتواند به «خدا» هم برگردد و این ضعف تألیفی نابخشودنی است.
عنوان شعر دوم : پس لرزه
نقد شعر دوم:
شعر دوم هم با همان روال شعر اول بیت به بیت بررسی میکنیم گرچه خیلی ضعیفتر از شعر اول است:
شعر هایم همه پس لرزهی آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است
تعقید لفظی که در پایان این دو مصراع است از زیبایی شعر کاسته است: «رفته نشست» شنیده میشود.
در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده
کنایه «تب نیمکت» قرینهای ندارد معلوم نیست نیمکت از نشستن کسی تب میکند یا از ننشستن؟
آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!
تصاویر تازگی دارند ولی بپذیریم که گاهی زبان طنز به خود میگیرند.
دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش میدید خودم روی زمین افتادم
نه مشکلی دارد و نه برجستگی شایان توجهی.
رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیهای در هم بود
مصراع دوم جندان روان نیست «هر شب و هر ثانیهای»: «ی» وحدت برای «ثانیه» که با «هر» به وحدت رسیده است زاید است.
توی این کاسهی چشم ، آب طلب میکردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب میکردم
باز هم معلوم نیست که چرا «کاسه ی چشم» با صفت اشارهی «این» همراه شده است؟ اگر قرار است با این شگرد «کاسهی چشم من» شود که نمیشود چون قرینهاش در مصراع دوم که «موهاش» باشد نمیگذارد. ببینید چه ضعفهای زبانی ظریفی در زبان این شاعر است که البته طبیعی است چرا که شاعر 19 سال دارد و تجربهاش هنوز بسیار کم است.
لای این دفتر شعرم چشمش جا میماند
کاش همان شب قسمش میدادم تا میماند
«ه» در واژهی «همان ساقط است و خوانده نمیشود و تعجب میکنم چرا «آن شب» نیاوردهاند.
پانسمانهای گِلِ باغچهی هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم
تصاویر عجیب و غریب از این جا به بعد آغاز میشود: «پانسمان گل باغچه»! به من خواننده رحم کنید من چه تصویری از این ترکیب میتوانم داشته باشم.
جادهی من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشیام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت
بدن او جادهی من بود و تنش میخ نداشت یعنی چه یعنی او روی من راه میرفت و لاستیکهایش یخشکن نبود و تن من یخ زده بو و سر میخورد و بعد هم تاریخ و جغرافی! باز هم به من خواننده رحم نکردید.
مثل یک چرخ دوچرخه پی من میآمد
مثل یک غنچهی زیبا به چمن میآمد
این دو تصویر را چگونه به هم بچسبانم؟
من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همهی مقصد او توی جهان من بودم
باز هم بیارتباطی مضمون دو مصراع.
پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد
ضعف تألیف این بیت نمیگذارد به مفهومی برسیم . کدام برج؟ خم شدن ماه دیگر چه صیغهایست؟ حرف ربط «ولی» در این عبارت چه کاره است؟
سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مردهی من فرق نداشت
سیم لختش کجای اوست؟ تازه، برق نداشت یا تو مرده بودی؟ این تعبیرات برای چیست؟ علاوه بر این به طنز نابجای عبارت توجه کنید!
دیگر انگشت جلا خوردهی او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود
وای وای! انگشت جلاخورده! سم شدن انگشت یعنی چه یعنی او «جن» شده بود که چی؟ و لابد در مصراع دوم هم این جن بوداده موهای وزوزی دارد.
روی آن ریل که میرفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزلهها لرزش بم هیچ نبود
خودش روی ریل میرفت یا قطارش؟ و کمی پیچ نبود یعنی چه؟ لرزش بیش از زلزلهی بم از کجا آمد؟
سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد
این دار زدن ناگهانی از کجا آمد؟
روی پل راه که میرفت جهان میلرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید
چه اتفاقی افتاد لرزش جهان از راه رفتن او بود او خودش پل را ویران کرد و در خاک آن بلعیده شد؟ ببینید خواننده باید با این سر در گمیها چه کند؟
خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونهی من را سُر کرد
او که در خاک جاده گم شد و خاکی که دهنم را پر کرد و بعد ناگهان سفر دریایی و گریهای که گونهها را سر میکند. واقعاً این تصاویر پراکنده آسمان ریسمان بافی نیست؟
بس که برف آمده کل بدنم میلرزد
اسم او را که بگویم دهنم میلرزد
این برف دیگر از کجا آمد نکند: «یار من چون به حرف میآید/ آفتاب است و برف میآید»
خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است
و دوباره سقوط حرف در واژهی «هنوز» و بماند که خاک اندامش معلوم نیست از کجا آمده؟ یعنی او مرده است و جسمش خاک شده و این خاک به دنبال اشعار من راه افتاده و کار شعر گفتن مرا تلخ کرده است.
باز هم اشاره کنم با تمام نواقص زبانی و فنی که این دو شعر داشتند نمیتوان نوآوریها و خلق تصاویر زیبایی را که کم و بیش در آن دیده شد؛ نادیده گرفت.
عنوان شعر سوم : ...

منتقد : محمد مستقیمی (راهی)
محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانوادهای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد، نسب او از طرف مادر با فاصلهی چهار نسل به هنر جندقی و با ..